تاریخ انتشار در سایت: ۱۵ آبان ۱۳۸۷
منبع: / سایت / باشگاه اندیشه ۱۳۸۷/۰۸/۱۵
تحجر گرایی دینی از منظر قرآن چیست؟
این پرسشی بود که خبرنگار یکی ازخبرگزاریهای داخلی مطرح کرده بود و پاسخی که من به ذهنم رسیده بود این بود:
با احترامي كه براي دغدغههاي خوب شما قايل هستم، بازهم خودم را ناگزير ميبينم تا اشكالي را كه در طرح موضوع از سوي شما به ذهنم ميرسد بيان كنم. موضوع اين بود: «تحجر گرايي ديني از منظر قرآن چيست؟» دقت كنيد در طرح اين موضوع در اصل سه قلمرو مشخص ميتوانسته وجود داشته باشد كه شما آن را به دو قلمرو كاهش دادهايد. يعني: 1- شما بهعنوان پرسنده، 2- من بهعنوان نظردهنده. 3- قرآن به عنوان متن. اما وقتي از من ميپرسيد پاسخ اين مسئله از منظرقرآن چيست به اين معنا است كه شما به من اجازه دادهايد تا خودم را بهجاي متن بنشانم و بگويم مثلا قرآن در اين باره چنين و چنان ميگويد. در حالي ميتوانستيد سوال را اين گونه مطرح كنيد كه فلاني تلقي تو از قرآن در باره اين مسئله چيست؟
اين اتفاق ظاهرا ساده مي تواند پيآمدهاي ناخوشايندي داشته باشد. بهعنوان مثال: اگر مفسرين و پژوهشگراني كه درارتباط با قرآن كار ميكنند و نظرياتي را ابراز ميدارند، آن نظريات را تلقي خودشان از متن بدانند، اين اجازه را هم به خودشان و هم بهديگران ميدهند كه تلقيهاي تازهاي يا تلقيهاي ديگري را هم از متن برتابند. يعني متن ثباتِ خودش را دارد و منبعي خواهد بود كه هركسي بهقدر فهمش از آن بر ميگيرد. اما وقتي مفسري ميگويد قرآن چنين ميگويد به اين معنا است كه تلقي خودش را جاي متن مينشاند. با اين كار، راه فهم و تلقيهاي تازهتر را هم برخودش ميبندد و هم ديگران را كه ممكن است تلقي متفاوتي داشته باشند، بدعت گذار و منحرف ميخواند.
بنا بر اين، دوست دارم بگويم من تلقي خودم را از قرآن در باره تحجرگرايي ابراز ميكنم. با اين كار اگر تلقي من نادرست هم باشد، دروغي به خدا و پيامبر نبستهام. در صورتي كه اگر اصرار داشته باشم كه قرآن اين را ميگويد ممكن است دانسته يا ندانسته دروغي را به خداوند نسبت داده باشم.
تعريف تحجرگرايي ديني
تحجرگرايي ديني، با اين كاربرد معنايي، تقريبا اصطلاحي متاخر است اگرچه رگههايي از اين معنا را در قرآن هم ميتوان ديد. تحجر يعني سنگ شدگي، در برابر تحجر ممكن است از اصطلاحاتي چون رويش، جوانه زدن، و امثالهم استفاده كرد. اما در قرآن اصطلاحات جالبتري هم ديده ميشود مثل كلمه «رشد» كه در سوره كهف هم چندين بار بهكار رفته است و يكي از كليديترين واژگان در اين سوره است. «رشد» چيزي فراتر از نمو است. رويدن و نمو كردن را براي نباتات هم ميتوان بيان كرد اما واژهی «رشد» در قرآن براي انسان است نه براي گياه. هم اصحاب كهف از خداوند طلب رشد ميكنند و هم موسي را در همين سوره ميبينيم كه وقتي با آن شخص بينام مواجهه ميشود از او ميخواهد به شاگردي پذيرفته شود تا طريقهی رشد را بياموزد. واژهی ديگري كه در برابر تحجر گرايي قرار ميگيرد، واژهی «قلب» است. نقطه كانونيِ هر چيزي را كه عامل دگرگوني آن چيز ميشود «قلب» ميگفتند. از قلب سپاه و لشگر گرفته تا قلبي كه پمپاژ خون در بدن است و تا قلبي كه نقطهی كانونيِ روانِ انسان دانسته ميشد و ايمان هركسي براي دگرگوني و رشد، به سلامت آن بستگي داشت. هنگامي كه قلب به سختي و سنگشدگي گرفتار شود، اگر قلبِ جسماني آدم باشد مرگ تن را در پي دارد و اگر قلب روانِ آدم به سنگشدگي گرفتار شود به مرگِ ايمان و مرگ حركتِ به سوي رشد و تعالي ميانجامد.
در قرآن داستاني از بني اسرائيل آمده است كه در آن داستان همين تمثيل سنگ شدگي قلب را براي آنان ميآورد: «ثم قست قلوبكم من بعد ذالك، فهي كالحجاره، او اَشدّ قسوه...» مشكل ما شايد اين باشد كه فكر كنيم اين تمثيل ويژهی بني اسرائيل است و مربوط به ما نميشود درحالي اين اتفاق براي پيروان هر ديني ممكن است پيش آيد.
بنا براين شايد بتوان گفت كه تحجرگرايي ديني عبارت است از نوعي سنگ شدگي و ماندگاري در يك تلقيِ ثابت از دين. در حالي كه انسان و جامعه در راهِ «شدن» و صيرورت يافتن است كه زندگيِاش معنا پيدا ميكند. امروزه اين اصطلاح تحجرگرايي ديني كه از سوي نوانديشان ديني طرح ميشود، نسبتي است كه نوانديشان ديني و غير ديني، به سنتگرايان ميدهند اما توجه بهاين نكته ضروري است كه نوانديشي ديني هم يك طيف گستردهاي است كه ممكن است تلقيها و تعريفهاي متفاوتي از مفهوم تحجرگرايي ديني اظهار كنند.
از نگاه من هنگامي ميتوان تعريف مشخصي از تحجرگرايي ديني ارائه كرد كه همزمان با آن تعريفِ مشخصي از دين، و بهويژه تعريفي از انسان و جامعه ارائه كردهباشيم.
سوال: سابقه و شالوده و منشاء تحجرگرايي ديني چيست؟
ج : من فكر ميكنم «دين» همزمان با ورود انسان به اين هستي پديد ميآيد. در واقع دين قبل از آنكه امري قدسي باشد دغدغهاي انساني براي فرجام و عاقبت خويش است. يعني دين نوعي راه رفتن به سوي مقصدي است كه ميپنداريم در آن مقصد به كمال و زندگيِ بيگزند خواهيم رسيد، اين را به گونهاي نسبتا مفصل در كتاب دغدغههاي فرجامين توضيح دادهام. اما نكتهی ديگري كه در ارتباط با تحجرگرايي مطرح ميشود پارادوكسي است كه در وجود خود انسان هست. انسان از يك سو تلاش ميكند تا خود را از آنجا كه هست فراتر آورد، از سوي ديگر براي فراتر آمدن ناگزير است جايگاه كنوني خود را ترك كند و آنچه را تاكنون بهچنگ آورده رها كند و همين يعني نقض مدام خويش كه البته كاري دشوار و گاه بسي سهمگين است. با بيان معناي كلمه «ايمان» و تفاوت آن با معناي «اعتقاد» شايد بتوانم اين تناقض را بهتر نشان دهم. ايمان از ريشه «امن» تا حدود زيادي به معناي رهاشدن از اضطراب است. كمال، رشد، و تعالي، همه مفاهيمي بيرون از دروازهي اكنون هستند يعني در آينده. البته اگر ما صيرورتي را به سوي كمال آغاز كنيم. براي حركت به سوي آينده نيز هرچه چشماندازمان روشنتر باشد اضطرابمان كمتر خواهد بود. يعني مثلا اگر مقصد ما كمال است، چشمانداز روشني از كمال داشتهباشيم. هنگامي كه اضطراب ما به نقطه صفر برسد و بتوانيم بدون هيچ هراسي "اكنون" را ترك كنيم و قدم در راه بگذاریم، معنايش اين است كه به مفهوم كمال ايمان پيدا كردهايم. اما اگر چشمانداز روشني براي آينده نداشتهباشيم طبعا ترس خواهيم داشت كه آنچه را اكنون داريم مبادا از دست بدهيم. بنا براين خودمان را بهآنچه اكنون داريم گره ميزنيم. يا آنچه را اكنون داريم بهخودمان گره ميزنيم و نامش را هم اعتقاد ميگذاريم. معناي «اعتقاد» را از «عقد» گره زدن و بستن گرفتهاند. اين هم به هر حال نوعي از دين است اما نه ديني كه راه به كمال و فرجامي شايسته ببرد.
اگر بهاين پيش فرضها وفادار باشيم ميتوانم بگويم كه منشاء تحجرگرايي اضطرابي هست كه بهطور طبيعي در هر انساني هست و بايد بر آن فايق شد. يعني بايد بتوانيم ايمان به آيندهاي بهتر را جايگزين اعتقاد به باورهاي امروز كنيم..
س: چه مصداقهايي را ميتوان به عنوان تحجر گرايي ديني در جامعه ايران معاصر نام برد؟
ج: بهگمانِ من شكافي كه ميان باورهاي ديني و پيشرفتهاي اجتماعي پديد آمده از بارزترين مصداق هاي تحجرگرايي ديني ما است. در اين جا منظورم از «پيشرفت» وجه مثبت يا منفي آن نيست بلكه منظورم اين است كه اول يك تحولي در جامعه پديد ميآيد، بعد مي بينيم باورهاي ديني ما با اين تحول منطبق نيست، اول سعي مي كنيم تا آنجا كه زورمان ميرسد جلو آن تحول را بگيريم، بعد كه زورمان نرسيد به توجيه شرعي آن ميپردازيم. مثلا مفهوم مردم سالاري يا دموكراسي را در نظر بگيريد. ما ابتدا از راه فهم قرآن و مستقل از غرب به اين مفهوم نرسيديم كه مثلا پارلمان داشتهباشيم، يا جامعهی ما مردم سالار شود. بلكه اين مفهوم از تمدن معاصر غرب به ايران نفوذ كرد. يعني با ورود ابزار و صنعت جديد، ساختارهاي اجتماعي هم بهگونهاي دگرگون شد كه باورهاي سنتي پاسخگوي حل مسائل جاري نميتواند باشد. حالا سنتيهاي ما با تغييرات مخالفت مي كنند كه مبادا باورهاي ديني خدشه بردارند و روشنفكران دینی ما ميخواهند اين تغييرات را با رويكرد به قرآن توجيه كنند. بهگمان من نتيجهی تلاش هردو جناح شاید حاصلي براي اعتلاي جامعه ايران نداشته باشد. با رويكرد سنتي از روند رشد در جهان معاصر بريده ميشويم و با رويكرد اين روشنفكري ديني هم كه من ميبينم ممكن است حداكثر مقلد خوبي براي غرب بشويم. در هر دو صورت بعيد است كه با اين دو رويكرد بتوانيم بهعنوان ملتي زنده و مستقل گامي به سوي كمال برداريم.
س: چگونه ميتوان از خطر تحجرگرايي ديني مصون بود؟
ج: من بهرغم همه حرفهايي كه گفتم، عميقا به خداوند ايمان دارم. و خداوند را نه در هزار و چهارصد سال پيش بلكه در اكنون و در افق آينده میدانم. يعني امري متعالي كه صيرورت جامعه بشري بهسوي او است. تلقي من از قرآن اين است كه موسي و مسيح هم مسلم بودند. زرتشت و بودا هم مسلم بودند. در زمانهی ما هم هر انساني كه گامي مثبت در جهت سلامتِ جسم و روح خودش و ديگران بردارد مسلم است. اسلام هم از همين «سلم» است. يعني خود را و ديگران را به سلامتي رسانيدن. اين البته سخن تازهاي نيست. همهی عرفاي ما كه قرآن را هم خوب ميشناختند همين را ميگفتند. به تعبير ديگر، تمامي آنچه سنت گرايان در اضطراب ازدست دادنش هستند صورتهايي از دين است نه خود دين. و هرصورتي ويژهی زمان و مكاني خاص بوده است. اما دين گوهري هم دارد كه شريعتها، يا صورتهاي ديني از آن گوهر پديد ميآيند. دين يكي است اگرچه شريعتها و صورتها گونهگون باشند و اگرچه به نامهايي چون كليمي، نصراني يا هرنام ديگري خوانده شوند. حالا بحث بر سر تفاوت ميان شريعت موسي و محمد نيست، بلكه سخن بر سر اين است كه در اين روزگار كه تمدن ها ظروف مرتبطه ميشوند، به رويكرد دينيِ تازهاي نياز داريم و اتفاقا متن قرآن بيشتر به گوهر دين پرداخته است. يعني مانند تورات نيست كه وجه شريعت در آن غالب باشد. ما اگر بتوانيم زبان اين متن را بهدرستي بشناسيم فكر ميكنم بتوانيم صورتِ طبيعيِ امروز خودمان را هم در عرصهی دين ايجاد كنيم همچنين بتوانيم با تمدنهاي ديگر هم سخن بگوييم و به همه اهل عالم هم بتوانيم بگوييم : «يا اهلالكتاب تعالو الي كلمه سواء بيننا و بينكم». حالا اغلب مردم جهان اهل كتاب هستند.