در باره شب یلدا
هفته نامه ی نخست، شماره 223. گزارش: مریم محمد پور
24 آذر ماه 1387
مناسك شب يلدا در گفتگو با علي طهماسبي
در تأويل ها و برداشت ها از اسطورهي يلدا، اين شب ميلاد روشنایی ناميده مي شود و در نگاه هايي ديگر، يلدا چهرهاي ديگرگونه به خود مي گيرد. گويي اين از ويژگيهاي اسطوره است كه متناسب با شرايط، رنگي متفاوت از قبل به خود مي گيرد و هركس براساس احوال زمانه خويش، به بازخواني نمادها و اسطورهها مي نشيند و به اندازهی وسع خود، قرائتي برميگيرد و البته ميداند كه نبايد در تجسد اسطوره و واقع بودگي ذهني آن متوقف گردد و معنايي سيال و پويا را در تابوت واقعيتي خيالي اسير كند. شب يلدا نيز از جمله آن مضامين اسطورهاي است كه براي شناخت آن بايد از واقع بودگي طبيعي و زماني آن گذشت و بلندترين شب سال را از زوايايي ديگر ديد: زوايايي كه از جنس «امروز» است و شايد در آينده، در قالبهايي ديگر رخ بنمايد.
به دنبال پيشينهی اسطورهاي يلدا و تأويل آن براساس واقعيات امروز به سراغ علي طهماسبي، رفتيم و از او خواستيم كه ابتدا از تاريخچهي يلدا بگويد.
----------
طهماسبي:
به نظر من يلدا داراي دو مأخذ است. يكي مأخذ طبيعي كه همين زمان تقويمي است و همین بلندترین شبی که هرسال فرا میرسد و ديگري گزارشهای تاريخي است. تا جايي كه من از متون اوستايي در دوره ساساني مطالعه داشتهام، نشاني از شب يلدا در آن دوره ندیدم كه به عنوان يك جشن مورد توجه قرار گرفته باشد. اما بعد از اسلام که ابوريحان بيروني در كتاب «آثار الباقيه» و شهرستاني در كتاب «ملل و نحل» به موضوع جشنهاي ايران باستان پرداختند مطالبی دیده میشود. بيروني مي نويسد، جشنهاي ايرانيان همه در«روز» برگزار مي شده، مگر يك جشن كه در شب شانزدهم دي يا خور ماه صورت مي گرفته. البته چون پيش از تدوین تقويم جلالي در دوره خيام، ما گاهنامه مشخصي نداشتيم، تاريخ روزها و شبها بطور دقيق مشخص نبوده و به همين خاطر فكر مي كنم كه خورماه همان يلداي امروز ما باشد. اما چرا «خورماه» تبديل به يلدا شده؟ بايد بگويم كه «يلدا» را كلمهاي سرياني دانستهاند به معناي «ميلاد» و هنگامي اسطوره يلدا اهميت مي يابد كه دقت كنيم جشني در ايران باستان، واژهاي از زبان سریانی را به خود میگیرد که خاستگاه آن در بين النهرين است و اينگونه است كه اسطورهها گويي با يكديگر درآميختهاند. ردپاي همين تلفيق را ميتوان در تاريخ تولد عيسي مسيح(ع) هم ديد. در باب دوم انجيل متي آمده كه سه مجوسی (مغان زردشتی) به اورشليم آمده و تولد مسيح را فرخنده داشتند. دقت كنيد كه شب تولدمسيح به جشن خورماه نزديك است و از آن گذشته، با تاريخ تولد جمشيد در آئين ميترائيسم هم مشابهت دارد. ظاهرا ايرانيان باستان معتقد بودند كه در شبهاي تاريك و سرد دي ماه جمشيد (كه رابطه اي معنايي با خورشيد دارد و اين دو آنقدر در هم تنيده اند كه جمشيد و خورشيد را مي توان تا حدودي يكي دانست) تولد يافته و بنا بر روايت مهرداد بهار در كتاب «پژوهشهايي در اساطير ايران» جمشید از صبح بعد از آن شب رشد يافته تا در نوروز مي تواند بر اهريمن چيره شود. توجه كنيد كه عيسي هم در لغت به معناي «نجات» است، پس هم در تولد مسيح و هم در ولادت جمشيد، مردمان خسته از تاريكي و ظلمات در جستجوی «نجات» و «پيروزي بر اهريمن» بودند. بابانوئل در اسطوره هاي مسيحي هم گويا نمادي از همان مغهای ایرانی است كه با خود ستاره (نماد علم نجوم و پيش گويي) و سرو (نماد پايداري در شبهاي سرد و تاريك) را همراه دارد. به هر حال اسطورهها در دوره هاي مختلف نو به نو مي شوند و اسطوره زايش خورشيد و روشنايي تبديل به اسطوره ولادت عيسي مسيح مي شود.
از طهماسبي پرسيدم كه چرا «شب» در اسطوره هاي ايراني غريب است و چرا روز ارج و قربي مضاعف يافته؛ پرسيدم كه مگر همين شب نيست كه روز را مي آفريند و روزگاري نو را نويد مي دهد؟ سؤال اين بود كه چرا تولد خورشيد (مهر) در پس جشن شبانه ايرانيان داراي ارزش است اما خود شب ارزشمند نيست؟ بحث به اينجا كه رسيد مقايسه شب قدر و شب يلدا نيز مورد توجه قرار گرفت:
طهماسبي:
در مورد مضامين مربوط بهشب، دو خاستگاه متفاوت داريم. يكي در شب قدر كه شب آسودگي و رحمت است. شب تمركز است به قصد شناخت قدر خويش. در اين شب بازگشت به خويشتن، و از فطرت خويش شكفتن مطرح است. اما خاستگاه شب يلدا مربوط به شبي است كه گزند و سوز سرما در ميانه است. شبي است كه آبستن روشنايي ميشود. در آن شب بايد در مناسكي جمعي، بيداري را تجربه كرد. بايد مراقب بود. شب قدر، شبي با مناسكي فردي است اما شب يلدا، شبي است كه بههر حال گرد هم بودن و با هم بودن در آن مطرح است و ميتواند نشانهي بيداري جمع در برابر تاريكي و ستم باشد. نشانه بيداري در برابر ظلم باشد. دقت كنيد كه ظلم و ظلمت از يك ريشه هستند و گزند و سوز و تاريكي شب يلدا ميتواند نمادي از گزند و تاريكي در جامعهي ستم گرفته هم باشد؛ وقتي كه هراس از هجوم ظلمت بيشتر مي شود، بايد بيدار بود و يلدا را گرامي داشت تا شايد در پس تولد مهر، ظلمت، ستم و تجاوز مغلوب شود.
علي طهماسبي سپس به تفاوتهاي مناسك جمعي با جمع شدنهاي مرسوم بي هدف اشاره كرد و اينگونه سخنان خويش را ادامه داد:
«جشن در ادبيات ايران باستان از ريشه يزشن يا همان نيايش است. پس در جشن بايد بارقه اي از قداست باشد. اگر مناسك جمعي و دور هم نشيني هاي ما فرارونده و داراي عنصري تعالي بخش باشد، فرد در چنين جمعي رشد مي كند، اما اگر مراسم جمعي فارغ از چنين عناصري باشند، طي آن، آگاهيهاي اخلاقي فرد فروكاسته ميشود و چنين جمع هايي نمي تواند به رشد فرد بيانجامد»
اين اسطوره شناس در ادامه، با بيان اين مطلب كه((بايد جسارت تأويل دوباره آيات هستي را پيدا كنيم))، ادامه داد:
«شبهاي ما در اين دوران با بخاري و چراغهاي رنگارنگ گرم و روشن مي شود، اما هر روز كه مي آيد گويي فرصتي دوباره براي دروغ، توطئه، تجاوز و تهمت ايجاد مي شود. در چنين شرايطي چه فرقي مي كند كه روشنايي بيايد يا نه! روشنايي وقتي ارزش دارد كه بتوانيم جهاني بيگزند پديد آوريم. با نگاه صلح به جهان بنگريم، نه با ستيز. نور و روشنايي معمولي با وجود تيرگي روابط و گزندهاي اجتماعي چه ارزشي مي تواند داشته باشد؟ ظلمت كه فقط تاريكي خورشيد نيست، تاريكي نگاه است و تاريكي انديشه و اينگونه است كه به بهانه شب يلدا به عنوان شمايل تجسد يافته اسطورهي تاريكي بايد به ظلمتي بنگريم كه روابط اجتماعي ما را در چنبرهي خود گرفته و مراقب ظلم و تجاوز موجود در پيرامون خود باشيم و بدانيم كه ظلم حاصل جامعه اي پنهانكار و غيرشفاف است.»
طهماسبي در پاسخ به اين سؤال كه چگونه مي شود در شب يلدا ((زمان))، نماد زايش مي شود، به تشريح اسطوره زروان پرداخت:
«زروان در آئين هاي زرواني خداي بيكرانه و غير تقويمي است. او مي خواهد گيتي را و زمان كرانهمند را بيافريند. پس نياز به تولد هورمزد پيدا ميكند كه نماد روشنايي است. او نذر مي كند. هزار سال صبر مي كند تا هورمزد به دنيا بيايد. نطفه هورمزد در رحم او بسته مي شود اما او خبر ندارد و اين بي خبري، اندك اندك زروان را نااميد ميكند. همين نااميدي، نطفهي اهريمن را در رحم زروان شكل مي دهد. اهريمن نماد تاريكي و نا اميدي است. اهريمن كه ميبيند هورمزد زودتر به دنيا خواهد آمد، پهلوي زروان را شكافته و خودش را زودتر به دنيا مي آورد و...؛ اگر به اين اسطوره نگاه كنيد مي بينيد كه از گذشتههاي دور تا به امروز جدال تاريكي و روشنايي و اميد و نا اميدي وجود داشته و در اينجا هم «زمان» مبناي زايش است. گويي داستان آدمي، روايت عبور از تاريكي انديشه به روشنايي است و اين روايت در مقاطع مختلف بازتوليد مي شود كه يلدا خود بهانهاي ديگر براي بیان اين مفهوم معنايي است»
طهماسبي درادامه، اشارهاي به متن قرآن دارد كه در آنجا، ماه و خورشيد هر يك «آيه» اي براي انسان خوانده شدهاند. او مي گويد:
«شب و روز و ماه و خورشيد، هر يك نمادي هستند براي فرا رفتن از روزمرگي. نبايد در ظاهر اين نمادها متوقف شد، بلكه مي بايست از آيات هستي نردباني ساخت براي رشد و تعالي».
وي سپس به نقش جغرافيا در شكلگيري مضامين اسطورهاي اشاره كرده و ادامه مي دهد:
«براي ايرانياني كه شبهايي سرد و تاريك و گزنده داشتند، روز و روشنايي فرصتي براي لذت بردن از زندگي بوده است. پس براي ايرانيان، خورشيد، «مهر» ناميده شده و داراي ارزش مي گردد اما براي عرب شبه جزيره عربستان، ماه «قمر»، با واژه «ودّ» هم خوانده مي شود «ودّ» يعني چه؟ يعني «مهر»، «مودت» به معناي دوستي از همين واژه گرفته شده، آيا اين جالب توجه نيست كه براي قوم عرب، ماه مظهر «مهر» است و براي ايرانيان خورشيد؟! از اين دريچه اگر به شب قدر هم بنگريد، خواهيد ديد كه ماه رمضان براي عرب روزگار بعثت پيامبر(ص)، هميشه در فصل گرما قرار داشته، چرا كه قبل از بعثت از هر سه سال،دو سال 12 ماهه و يك سال 13 ماهه بود تا سالهاي قمري با سالهاي شمسي يكي شوند. بنابراين رمضان همواره در فصل گرما بود. اصلاً واژه «رمض» كه ريشه رمضان است يعني شدت گرما كه در آن حتي گوسفندان نمي توانند به چرا روند. پس در چنين گرمايي، شب فرصتي است براي آسودگي، تمركز و انديشيدن و بازگشت به فطرت انساني خويش و شب قدر در چنين بستري از شرايط تاريخي و جغرافيايي تعريف مي گردد. اما يلدا براي ايرانيان، شب سوز و سرما است. شب گزند است كه مضمون تجاوز و ظلم بيشتر به آن نزديك است تا آسودگي و رسيدن به روشنايي. ظاهرا ايرانيان در همين شب، از طريق مناسكي متعالي، اميدوارانه به انتظار تولد خورشيد مي نشستند كه اين خود نمادي از پايان يافتن دوره تاريكي و بازگشت روشنايي است، دراين شب فقط بايد مراقب باشيم تا مبادا نطفهی نااميدي در وجودمان شكل ببندد. مبادا تاريكي ظلم و ظلمت را جاويدان بدانيم و در مقابلاش تسليم شويم. اگر اميدوارانه روشنايي را از طريق مناسكي جمعي ممكن گردانيم، رشد يافتهايم و اما اگر عنصر تعالي در مناسك را فراموش كنيم و يا از رسيدن سحر نا اميد شويم و جشني تهي از معناي فرا روندگي داشته باشيم، در جدال بي پايان نور و ظلمت با شكست مواجه ميشويم »
فردا شب، شب يلداست. با خود مي انديشم كه بلندترين شب سال براي من چه معنايي دارد؟ با خود فكر مي كنم كه من چگونه بايد گزندهاي پيرامون را به اميد رسيدن به روز و روزگاري جديد از خود دور كنم؟ شب بازهم آبستن است و من چگونه مي توانم به زايش به هنگام آن كمك كنم؟
از خانه علي طهماسبي كه بيرون مي آيم، به آسمان تيره شب اين شهر كه مي نگرم، به ناگاه ياد اين بيت از شعر حافظ مي افتم كه مي گويد:
فريب جهان قصهي روشن است/ ببين تا چه زايد، شب آبستن است...