نوشتن این مجموعه از اوائل سال 1393 شروع شد و تا 1396 به یازده فصل رسید، پس از آن دوستانی که از نزدیک با این اندیشه آشنا هستند تشویق کردند که موضوع را با دقت و گستره تازهتری پیگیری کنم، امید است که بازنویسی و پژوهش مجدد که دست اندر کارش هستم به جایی برسد و به زودی به دست ناشر سپرده شود. بنا بر این آنچه اکنون در این مجموعه مشاهده میکنید همان نوشتههای اولیه است.
_________________________________
بخش اول : پارسی دری بعد از اسلام
در در اين بخش، اشارهاي بسيار کلي و گذرا داشتهام به شکلگيري پارسي دري بعد از اسلام و بهره جستنِ خراسانيان از اين زبان در قلمرو ادب و عرفانِ انسانگرا در برابر دستگاه خلافتِ عباسيان
بخش دوم: عرفان خدا محور عراق و عرفان انسانگرای خراسان
در اين بخش، گذاري هست از عرفانِ خدامحورِ عراق به عرفانِ انسانگراي خراسان، و اشارهي کوتاهي به بايزيد بسطامي به عنوان اولين عارفي که خدا را نه در حجاز که در سرزمين خود هم يافت و نيازمندان را نيز جاي کعبه نشاند و بهنظر ميرسد که زبان و فرهنگ و حوادث سياسي در اين چرخش نقش بهسزايي داشته است.
بخش سوم، حلاج در برابر دستگاه خلافت بغداد
او اگرچه ايراني بود اما بهپارسي ننوشت در عين حال تاثير حيرتانگيز او در ادبِ پارسي و عرفانِ انسانگرا و به ويژه در خراسان، بر آنم داشت تا در اين سلسله مقالات يادي هم از آن بزرگ داشته باشم. پس انتظار شرحي مبسوط از اين مقال نيست، تنها اشارهاي به روزگارِ حلاج و رابطهي برخي گفتهها و نوشتههاي او با عرفان انسانگرا است که پيش از وي بايزيد آغازگر آن بود و پس از او ابوالحسنِ خرقاني و ابوسعيدِ ابوالخير و...
بخش چهارم، پارسی دری و حکمت و عرفان انسانگرا. بخش چهارم
آنچه در این بخش آمده عبارت است:
1- تحول باورهای دینی از خشونت به مهر
2- تداوم وحی نزد ابوالحسن خرقانی و ابوسعید
3- جوانمردی و عیاری در عرفانِ خرقانی و ابوسعید
خش پنجم: پارسي دري و حکمت و عرفان انسانگرا. غيبتِ خِرَدگرايي
تلاش فردوسي در سرودنِ شاهنامه و طرحِ خردِ پهلواني، در ادامهي کارِ فرهنگي دورهي سامانيان بود که ظاهرا در پي ايجاد حکومتي ملي بودند. اما با فروپاشي دولت سامانيان و شکل گيري حکومتهاي ترک نژاد، و به ويژه نا امنيهاي دورههاي پس از آن در خراسان، در بخش نسبتا گستردهاي از ادبياتِ عرفاني و صوفيانه، خرد پهلواني، جاي خود را به ادبياتِ تسليم و زاري داد
بخش ششم: گذری به کوی مولوی
رويکردِ تعالي جوي مولوي و تاویلهاي معنويِ او از قرآن و انسان و بازخوانيِ روایات کهن بسي ارجمند و دل انگیز است در عین حال شورمنديهاي وي در عشق به تعالي، گاهي به مضامین خرافي و باور به غیبگویيهاي عجیب هم کشیده ميشود. همچین بهنظر ميرسد همان شورمندی به امر متعالي سبب شده است که توجه چنداني به مردمانِ فرودست و معمولي نداشته باشد. در اين مقال سعي شده است بيشتر از اين منظر به زندگي و آثار او گذري کوتاه داشته باشم
بخش هفتم: قصهی مورچه و سلیمان، و رویکرد سعدی به انسانگرایی
ميخواستم از سعدي و دورهي ايلخانان بنويسم، مطلب را چندان گسترده يافتم که از حد مقاله بسيار فراتر ميشد. تنها به داستان مورچه و سليمان قناعت کردم شرحي کوتاه از سليمان و ملکهي سبا در عهد عتيق تا سليمان و مورچه و ملکهي سبا در قرآن. سپس همين معناي نمادينِ را در بوستان و گلستان سعدي پي گرفتهام
بخش هشتم. نگاهي گذرا به دورهي ایلخانان و مقدمات ظهور حافظ
بعد از هجوم مغول به ايران و فروپاشي دستگاه خلافت عباسيان در بغداد، تغييراتي هم در زبان و فرهنگ و مذهب ايرانيان پديد آمد که زمینههاي استقلال ایران را هم فراهم آورد. همچنین مضامین اخلاقي و ادبي انسانگرا که در این دوره در قالب شعر و قصه و تمثیل شکل گرفت، حتي ایلخانان را نیز تحت تاثیر قرار داد
بخش نهم: زمانهی حافظ
در این قسمت گوشههایي از وقایع روزگارِ حافظ را به اختصار نوشتهام تا شاید تصویري هر چند نابسنده از موقعیتي که حافظ در آن قرار داشت ارائه کرده باشم. در همین جست و جوها بودم که او را رندِ ریاکار یافتم
بخش دهم: حافظ و میراث یک دورهي فرهنگي
شعر حافظ، هم بهلحاظ زبان هم محتوا، فرايندِ تجربههاي شاعران و عارفان پيش از اوست که هم عربي دان بودند و بلاغت قرآن را بهتر از عربها ميفهميدند و هم پارسي نوين را به عنوان زبان ادب و عرفان به اوج رسانيده بودند و انگار همهي آنان در سرودههاي حافظ حضور يافتهاند و هر کدام به نحوي در شعر او حيات تازه پيدا کردهاند. از رودکي تا فردوسي و خيام و سنايي و نظامي و سعدي، و از ابوسعيد ابوالخير تا عينالقضات و شيخ اشراق و بسياري عارفان ديگر.
بخش یازدهم: نسبت حافظ با قرآن
حافظ مانند بسياري از معاصرانِ خود، با زبان عربي و قرآن آشنايي کامل داشته است. افزون بر آن، با ادب پارسي و رواياتِ منسوب به اسطورههاي کهنِ ايراني هم رابطهاي عميق و ناگسستني داشت. اين دو قلمرو در ديوان او چنان در هم آميخته است که انگار آواي جبرئيل و گلبانگ پهلوي چيزهايي جدا از هم نبودهاند.