در اعدام و گرفتن جان دیگران دستی توانا دارند، بر این گمانه هستند که فنای دیگران تضمین بقای خودشان هست، اما کدام حاکمی را در تاریخ میشناسید که مرگ دیگران سبب بقای او شده باشد؟
طرفه این که وقتی حاکمان حتی یکی را به ستم کشته باشند، اندیشه و روانشان چنان تاریک و دژم میشود که از اعدام و قتل همگان هم پروا نمیکنند. این نکته را شاید خوانده یا شنیده باشید که گفته بود: کسی که دیگری را به ستم کشته باشد چنان است که همگان را کشته است. اگر این سخن سنجیده باشد که هست، پس بر همگان است که در برابر متولیان اعدام و طناب دار چارهای بیاندیشند.
بهمن 1402/ مشهد