گمانم قرن سوم میلادی بوده باشد که والنتیانوس قدیس، راهب شهید رومی، مضمون از یاد رفته عشق انسان به انسان را در عالم مسیحیت از نو به میان آورد.
آنها که با تاریخ مسیحیت آشنایی دارند میدانند که کشتار فرقههای مسیحی از یکدیگر در آن روزگار، به عنوان رسالت دینی، بسیار بیشتر از کشتارهایی بوده است که امپراطوری مشرک روم از مسیحیان کرد.
بسیاری از مومنان به خداوند، اغلب این حق را به خود دادهاند و میدهند تا به نام خداوند و طرح عشق به خداوند، حتی رقیبان هم دین خود را از دم تیغ بگذرانند. مگر در همین سیسال اخیر که ما شاهدش هستیم، بیشترین کشتارها از مسلمانان در کشورهای اسلامی توسط خود مسلمان صورت نگرفته و نمیگیرد؟ و مگر نه اینکه همهی این کشتارها به نام خداوند و عشق بهخداوند است؟
شاید از همین رو باشد که طرح عشق میان انسانها با هم، دیگر جای چندانی برای نفرت و مرگ و خشونت و کشتارهای فرقهای برجای نمیگزارد.
به والنتیانوس که میاندیشیدم، از عینالقضات خودمان یادم آمد و بعد ابولحسن خرقانی را بهیاد آوردم که در نهضت بکش بکش فرقههای اسلامی از یکدیگر، و در زمانی که محمود غزنوی انگشت بهدر کرده و قرمطی میجست تا به جرم بددینی بر دار بیاویزد، ابوالحسن فریاد میدارد که:
»هرکس در این سرای آمد، نانش دهید، نانش دهید و از دینش مپرسید، زیرا آنکس که به درگاه خدا به جان ارزد، در سرای ما البته بهنان ارزد«
از پیر گلرنگمان عطار نیشابوری یادم میآید، که در کشاکش جنگهای صلیبی شیخ صنعان را به سراغ دختر ترسا میفرستد تا از عشق فقیه و پیرمرادی مسلمان به دخترکی مسیحی، اسطورهی صلح پدید آورد و تمامی آن نبردهای خونین و کشتارهای پی در پی جنگهای صلیبی را با اکسیر عشق بهزانو درآورد. حافظ را میبینم که جنگ هفتاد و دو ملت را از آن میداند که حقیقت را ندیدهاند و از عشق بویی نبردهاند.
این را نوشتم که نوشتهباشم من ایرانی هستم، مسلمانم، مرا با چهاردهم فوریه کاری نیست، اما به حرمت عشق و دوست داشتن، به حرمت عاشقان بزرگی چون ابولحسن خرقانی و عطار و حافظ، و به حرمت انسان بودن انسان، والتیانوس قدیس را هم که مددکار عاشقان است ارج مینهم، دوستش دارم، و این روز را به همهی آنان که به صلح و دوستی میاندیشند شاد باش میگویم.