حلال و حرام در پيش از بعثت
بهنظر ميرسد كه تا پيش از بعثت، واژهي «حلال» محدود به چيزهاي خاصي نبوده بلكه اشاره بهنوعي رهايي از قيد و بندها و پيمانها بوده است، يعني بهچنگ آوردن چيزي يا انجام عملي كه هيچ مانعي براي شخص ايجاد نميكرده حلال شمرده ميشده است و «غير حلال» يعني هر چيزي كه براي انجام آن يا براي به دست آوردن آن منعي و ممنوعيتي وجود داشته است. منظور از «منع» و «ممنوعيت» كه همان «غير حلال» شمرده ميشد نيز بيشتر نوعي منع اعتقادي بوده است، مانند هنگامي كه فرد بنا به دلايلي خود را ملزم ميكند كه از انجام عملي پرهيز كند، در اين موارد از تركيب«غيرحلال» به جاي «حرام» نيز استفاده ميشد.[1]
«حلال» را از ريشهي «حَلّ» دانستهاند، به معناي گشودن، باز شدن، سياليت يافتن براي در آميختن چيزي با چيز ديگري. واژهي «حلول» از همين خانوادهي «حلّ» و حلال است كه به آميختن چيزي در چيز ديگري گفته ميشود بهگونهاي كه هردو حكم يك چيز را پيدا كنند مانند ورود آب به پيكرهي گياه و گل. يا هر چيزي كه در ارتباط با چيز ديگري چنان با هم در آميزند كه تركيب تازهاي از آن دو پديد آيد.[2]
از مشتقات ديگر «حلال» محل و محله است، جايي و مكاني كه چيزي يا كسي يا قبيلهاي را در خود پذيرفته و جاي داده، مانند خانه، شهر، و مكاني كه براي انسان وطن مألوف او شمرده ميشود. اين نيز طبيعي مينمايد كه شخصيت آدمي نوعي آميختگي و سنخيت با جايي داشته باشد كه در آن پرورش يافته است.
واژهي «حرام taboo» را براي موارد ويژهاي بهكار ميبردند، كه مهمترين آن تا پيش از بعثت كه جنبهي عموي هم داشته است يكي مربوط به مكان است و ديگري مربوط به زمان. نمونهي مشخصي كه مربوط به مكان است «مسجدالحرام» ناميده شده بود و دومي كه مربوط به زمان ميشد چهار ماه مشخص از مجموع دوازده ماه بود كه به ماههاي حرام مشهور شده است. همچنين مهمترين و شايد تنها چيزي كه در اين «مكان و زمانِ حرام» ممنوع بود، جنگ و كشتار و غارت بوده است.
ظاهرا اعراب در مواردي براي رهايي از ممنوعيتهاي ماههاي حرام، به شيوههايي همچون تغيير دادن حساب ماههاي حرام به وسيلهي ماههاي مشهور به «كبس»متوسل ميشدند.[3] و [4]
حرام را به زبان ما ميتوان «فروبستگي» هم گفت. هنگامي كه ماههاي حرام، يا زمان فروبستگيهاي قراردادي بهپايان ميرسيد، ايام «حلال» فرا ميآمد. از مهمترين و مشخصترين چيزهايي كه در اين ماههاي حلال از فروبستگي به گشودگي ميرسيد، دست و شمشير جنگجويان عرب بود براي هجوم به قبايل يكديگر و غارت كاروانها. تعبير ديگر اين سخن آن است كه عرب جاهلي تا پيش از بعثت، جنگ نكردن، و خود داري از هجوم و پرهيز از غارت ديگران را نوعي فروبستگي براي خود ميدانسته كه با خوي و طبيعت جنگجوي او چندان هماهنگ نبوده است و تحمل ماههاي حرام، همراه با نوعي انتظار براي پايان يافتن اين ماهها بوده است. در بارهي علت پديد آمدن ماههاي حرام در جاي ديگر توضيح مختصري نوشتهام.
از گزارشهاي تاريخي، و نمونههايي كه از اشعار عرب قبل از اسلام بر جاي مانده، ميتوان اين نكته را دريافت كه خوي و منش جنگ و نبرد چنان با شخصيت عرب پيش از بعثت، در آميخته و يگانه و «حلّ» بوده كه ممنوعيت از آن را به «حرام» و ماههاي حرام تعبير ميكردند. بنا بر اين ميتوان گفت واژهي حرام براي بيان ممنوعيت از چيزي و كاري بوده است كه در موارد عادي و غير ممنوع، هر شخصي به خودي خود ميتوانست آن را انجام دهد اما بهدلايلي از آن ممنوع ميشد. اين دلايل ميتوانست ناشي از تعهد شخصي باشد كه مثلا فردي چيزي را بر خود حرام ميكرده يا ميتوانست از قراردادي جمعي ناشي شده باشد كه همگان به توافق ميرسيدند از مبادرت به عملي اجتناب كنند، مانند موضوع ماههاي حرام و حرمت قبايل و كاروانهاي تجاري در اين ماههاي مخصوص.
احتمالا مهمترين تضمين براي رعايت موارد «حرام» به نوعي احساس رواني و ترس از انجام عمل حرام بوده است.
واژهي حلال در قرآن:
اين واژه و مشتقات آن به مناسبتهاي گوناگون و در موقعيتهاي نسبتا متفاوت در قرآن آمده است. به عنوان مثال، در داستان موسي و هنگامي كه مبعوث به رسالت ميشود تا به نزد فرعون رفته و با او سخن بگويد، از خداوند ميخواهد تا براي ابلاغ رسالت سنگيني كه بر دوش او نهاده شده است، ظرفيت لازم براي انجام اين كار بيابد و اين كار بر او آسان شود و گشودگي در گفتار و زبان پيدا كند«واحلل عقدة من لساني..».[5]
در اين آيه و با آوردن واژهي «احلل» موسي از خداوند درخواست ميكند تا زبان او براي بيان آنچه ميخواهد بگويد رها و آزاد و گشوده شود و ممنوعيتي در سخن گفتن با فرعون براي خود قايل نشود. زيرا مطابق داستاني كه در تورات و قرآن آمده، فرعون علاوه بر آنكه فرمانرواي بزرگ مصر بود و از اقتداري همچون خدايان برخوردار بود، همچنين به نحوي پدر خواندهي موسي نيز شمرده ميشد و موسي در نزد او و آسيه پرورش يافته بود از اين جهت شايد حرمت نهادن به شخصيت فرعون براي موسي امري دروني و رواني شده بود و خود را مجاز نميشمرد تا سخني خلاف ذوق و سليقهي فرعون به او بگويد و چنين ماموريتي براي موسي بسي دشوار مينمود[6]
به تعبير ديگر، حلال شدن، يا گشودگي، در اين آيه، همان گشودگي و رهايي از گرهها و فروبستگيهايي است كه امروزه در مضامين روانشناسي به عنوان «حرام= taboo ) شناخته ميشود در سورهي شصت و ششم (تحريم) از تحريمهاي بي موردي ياد شده و خداوند پيامبر را به پرسش گرفته است كه چرا آنچه را خدا براي تو حلال كرده است، براي خود حرام ميكني؟
از بررسي آيات قرآن چنين بر ميآيد كه موضوع حلال و حرام، با دو رويكرد متفاوت، داراي دو قلمرو معنايي كاملا متفاوت ميگردد. ممكن است ما براي خود چيزي را حلال يا حرام بشماريم و اين حلال و حرامها براي ما و در هنجارهاي اجتماعي ما دروني و محكم شود در حالي كه ربطي به هدايت و رشد انساني ما نداشته و مورد تاييد كلام وحي نباشد. يعني «حلال» و «حرام» چيزهايي نيستند كه هميشه هم مورد تاييد خداوند باشد، مگر مواردي كه موجب رشد و تعالي رواني فرد و جامعه باشد. مهمترين حرامهايي كه در قرآن آمده را شايد بتوان در سه قلمرو ظاهرا متفاوت مورد تامل قرار داد
1- ممنوعيت تجاوز به اموال و جان ديگران
2-ممنوعيت يا حرام شدن برخي خوراكيها
3-ممنوعيت برخي روابط جنسي
برخي از اين ممنوعيتها پيش از اسلام هم به همان صورت كه در قرآن آمده، در ميان عرب جاهلي وجود داشته است مانند ممنوعيت روابط جنسي با خويشاوندان نزديك و با زنان شوهردار و ممنوعيت برخي خوراكيها مانند گوشت خوك، مردار، و... اما بهنظر ميرسد كه ممنوعيت تجاوز به حقوق ديگران تا پيش از بعثت در ميان عرب جاهلي بسي كمرنگ بوده است. مثلا هنگامي كه قرآن «بيع» را حلال و «ربا» را حرام ميشمارد، نوعي از تجاوز به حقوق ديگري را ممنوع كرده است كه اتفاقا چنين تجاوزي با توافق طرفين انجام ميگرفت. يعني «ربا= فزوني» را كه قبلا نوعي از معامله توافقي شمرده ميشد حرام شمرد.
حلال و حرام در خوراکیها
آنچه در بارهي خوراكيها در آيات قرآن آمده، از دو منظر و از دو وجه ظاهرا متفاوت اما درهم تنيده است. مهمترين و اصليترين بخش هم در اين موارد همان است كه در سورهي مائده آمده(سورهي پنجم)
منظر اول معطوف به سلامت و بهداشت(طيبات=پاكيزگي) خوراكيها است. مثلا خوردن گوشت مردار، مانند گوسفند و گاو و مرغي كه به عللي مرده است. يا جانوراني كه در تورات و در قرآن حرام گوشت معرفي شدهاند.
منظر دوم معطوف به مسائل معنوي خوراكي هست. گوشت گوسفند ذبح شده به لحاظ بهداشتي سالم است اما اگر همين گوشت از راه تجاوز به حقوق ديگران به دست آمده باشد طبعا خوردن آن حرام شمرده ميشود.
بنا براين مفهوم حرام را ميتوان از دو وجه مادي و معنوي مورد تامل قرار داد.
مشكل امروز ما مسلمانان شايد بيشتر در بارهي مورد دوم باشد زيرا مسئلهي «ربا» با معناي فزوني گرفتن يكي از ديگري در معاملات، در امروز بسيار پيچيدهتر است از روزگار صدر اسلام و ما هنوز نتوانستهايم بسياري از مواردي را كه در عرصهي اقتصادي واقعا تجاوز به حقوق ديگران است مشخص كنيم.
نكته ديگري كه امروزه در ميان مسلمانان(بهويژه مسلمانان ساكن در كشورهاي غير مسلمان) به عنوان دغدغهاي از حلال و حرام مطرح شده مسئلهي ذبح شرعي است. يعني جانوراني كه از نظر مسلمانان حلال گوشت هستند اما ممكن است ذبح شرعي نشده باشند. اساسيترين چيزي هم كه در ذبح شرعي لازم و مهم شمرده ميشود اين است كه ذبح كننده در هنگام ذبح يك جانور حلال گوشت نام خداوند را به زبان آورده باشد. آيا اين دغدغه تا چه اندازه درست است؟ اجازه ميخواهم اين نكته را با پي گيري ريشههاي تاريخي آن در زمان بعثت بيان كنم.
يش از بعثت رسول رسم بود كه ثروتمندان قريش و ثروتمندان قبايل ديگر، قربانيهايي نزد خدايان ميبردند. و هديهي خود را به نام خداي مورد نظر ذبح ميكردند، قسمتي از خون قرباني را هم به تنديس همان خدا ميماليدند. بهنشانهي اينكه اين قرباني صرفا هديه براي همين الهه است. سپس گوشت قرباني را ميان مردم تقسيم ميكردند. و مردم هم ميدانستند كه مثلا اين گوشت هديهي خداي «هبل»(hobal ) است و آن يكي هديهي خداي مثلا «عزي» (ozzaa).[7]
بعد از بعثت پيامبر و نفي خدايان ديگر، مشركين مكه گاهي سعي داشتند با قربانيهاي بيشتري نزد خدايان، محبت مردم را به سوي خدايان خود جلب كنند. ظاهرا در هنگام ذبح قرباني هم نام الههي مورد نظر را به شادماني و به آواز بلند بيان ميكردند. درست همينجا است كه خوردن گوشت قربانيهاي مربوط به خداياني غير از الله حرام شمرده ميشود. (...ما اهّل به لغيرالله... )[8] يعني آنچه نام غير خدا بر آن خوانده شده است. «اهلّ ohella » را كه در اين آيه آمده در اصل واژهاي عبري دانستهاند.[9] است كه در مزامير داود.[10] و در مكاشفات يوحنا.[11] به صورت «هللويا» آمده است اين واژه در آن متن هم به هنگام شادماني در ستايش خداوند به آواز بلند گفته ميشد(شبيه تكبير گفتن جماعت به هنگام خوشحالي و اعجاب)
به تعبير ديگر، اگر كسي از مسلمانان ميخواست از گوشت ذبايح قرباني استفاده كند اين گوشت در صورتي حلال شمرده ميشد كه براي الله قرباني شده باشد و نه براي بتها.[12] بنا براين جمله فوق صرفا در مورد گوشتهاي قرباني است و در مورد ضيافتهايي كه ثروتمندان براي مردم ترتيب ميدادند. و نه در موارد عادي و غير قرباني. مثلا قصابي كه نه قصد ضيافت ديگران دارد و نه قصد قرباني در پيشگاه خدايان، و صرفا شغلش همين است كه گوشت سالم به دست مشتري بدهد طبعا از اين قاعده ميتواند مستثنا باشد و مشتري تنها بايد دقت كند كه اين گوشت از جانوران حلال گوشت باشد و ذبح بهداشتي باشد و گوشت مردار هم نباشد و نكتهي مهمتر اينكه وجهي هم كه بابت اين گوشت ميپردازد از راه مشروع و قانوني كسب شده باشد.
نكتههاي ديگري هم در اين مورد هست مانند اينكه چرا مثلا گوشت خوك در آيين مسيحيت حلال اما در تورات و قرآن حرام شمرده ميشود. يا اينكه چرا قرآن نام جانوران حلال گوشت را يكان يكان نام نبرده است و ارجاع ميدهد به اهل كتاب(نگاه كنيد به آيه پنجم سوره مائده).[13] شرح اين نكتهها البته نياز به فرصتي ديگر دارد كه در حوصلهي اين مجال نيست.
مطالب مرتبط: قسط، انفاق، حدود
[1] - و يوما علي ظهر الكثيب تعذّرت./// عليّ و آلت حلفتة لم تحلّل
و آن روز كه بر سر آن تپهي شني، محبوب سرسختي پيشه كرد و پيمان كرد، پيماني ناشكستني، كه تا ابد از من جدا گردد. ( بيت شمارهي 18 از قصيدهي منسوب بهامراءالقيس)
واژهي «تحلَّل tahallal» از مصدر «تحلُّلtahallol » به معناي شكستن، حل شدن، و «لم تحلل» به معناي ناشكستني، حل ناشدني در بارهي سوگند يا پيماني است كه محبوب شاعر در بارهي جدايي هميشگي ميان خود و او بيان كرده است.
[2] - لسان العرب، المنجد، و همچنين نگاه كنيد به اين بيت از شعر امرءالقيس:
كبكر المقاناة البياض بصفرة/// غذاها نمير الماء غير المحلل
چون بيضهي شتر مرغ، سپيدي را به زردي در آميخته است// او از آبي گوارا و زلال پرورش يافته(بيت 32 امرءالقيس)
ماء محلل mohallal آب گل آلود، آبي كه به سبب استفاده ديگران از آن چشمه، گل آلود شده باشد و «ماء غيرالمحلل» آب نيالوده و زلال، آبي كه پوزهي ديگران آن را آلوده نكرده باشد
[3] - نگاه كنيد به بخش فرهنگ واژگان، در شرح واژهي رمضان.
[4] - براي توضيح بيشتر نگاه كنيد به تفسير الميزان سوره توبه آيات 36 و 37
[5] - آيات 24 تا 35 سورهي بيستم(طه)
[6] - در مورد اين آيه، مفسرين قديم داستانهاي بسيار عجيبي نقل كردهاند كه مطابق آن داستانها موسي از دوران كودكي داراي لكنت زبان بوده و اكنون از خداوند درخواست ميكند تا لكنت زبان او را بر طرف كند. در مورد اين داستان نگاه كنيد به تفسير ابوالفتوح رازي ذيل شرح همين آيه.
[7] - به عنوان نمونه نگاه كنيد به كتاب الاصنام ذيل شرح در بارهي «عزي» كه قربانگاه مخصوصي نيز براي او ساخته بودند(ترجمه فارسي، نشر نو، صفحهي 115تا 117)
[8] - سورهي بقره آيه 173.
[9] - المنجد، ذيل واژهي «هلّ»
[10] - مزامير داود، بابهاي 106، 111، 112، 113، 117، و135 در اول هر باب آمده است و به معناي حمد و تسبيح شادمانه است.
[11] - باب نوزدهم مكاشفات يوحنا به همين نام «هللويا» است و اين واژه چندين بار با همان معنايي كه اشاره شد در آن آمده است.
[12] - سورهي پنجم(مائده) آيهي 3
[13] - شرح مفصل جانوران حلال گوشت و حرام گوشت در تورات آمده است به عنوان مثال نگاه كنيد به كتاب لاويان باب يازدهم. همچنين درآيهي پنجم سورهي مائده آمده است كه:
«امروز براي شما چيزهاي پاكيزه حلال شد و طعام كساني كه اهل كتاب هستند براي شما حلال و طعام شما براي آنها حلال شد..»
به نظر ميرسد آيه فوق تلويحا ارجاعي داده است به آنچه در تورات به عنوان حلال و حرام جانوران به طور مفصل شرح شده است. همچنين تنها جانوري كه به عنوان حرام گوشت در سورهي مائده از آن ياد شده «خنزير= خوك» مي باشد شايد به اين دليل كه اين جانور در نزد مسيحيان حلال گوشت شمرده شده است و هنگامي كه قرآن ميگويد آنچه بر اهل كتاب حلال شد بر شما هم حلال است، ممكن مسلمانان با استناد به خوراك مسيحيان(كه اهل كتاب شمرده شدهاند) و حلال بودن گوشت خوك در نزد آنان، مبادرت به مصرف آن نمايند. اما بقيه خوراكيها غير از گوشت شتر در نزد مسلمانان و يهوديان تقريبا يكسان است.