یادآوران
رسولان را صفتي هست كه بسياري دانايان و معلمان و مؤمنان و داعيهداران علم و اصحاب دين و ارباب دنيا از آن بيبهرهاند. آن صفت « بهياد آورنده» است.
یعنی که هر آدمي «خودی» در خود پنهان دارد كه فراموشش كرده و از ياد برده، حالا به زبان امروز آن «خود» نازاده و فراموش شده را می توانی همان «منِ ایدهآل» بنامی که در شرح سورهی قدر به آن اشارهای داشتم و تاکید بر این نکته که نامهای بلند خداوندِ ما، با آن «منِایدآل» که گه گاه در افق اندیشه تجلی میکند، بسا که یگانه است. یگانه تر از آنچه اکنون هستی.
در این میانه رسولی باید برانگیخته می شد تا آن "خویشتنِ نازاده"یا آن منِ گمشده را که دیگران از یاد بردهاند به یادشان آورد و مصیر آدمی را برای صیرورت به سوی «او» نشان دهد.
و محمد آنگاه رسول شد که از «تو» به تو نزدیکتر شد، و تو را به خودت خواند نه به خودش. این شاید تفاوتی آشکار و جدی است میان دینِ روشنایی و دینِ جادو.
این حدیث را مولوی به تمثیلی این گونه گفت که:
«سخن اندك و مفيد، چنان است كه شمعي افروخته، شمعي نا افروخته را، بوسه داد و رفت»
آنکس که تو را به خدا و رسول بخواند بی آنکه اعتقادی به افروخته شدنت داشته باشد، شاید جز این نباشد که تو را به شخص خودش خوانده.
«به یاد آورندگان» مدام این کلام را واگویه می کنند که:
راه را هموار کنید، راه را هموار کنید، که «او» خواهد آمد
و «او» کسی نیست جز تویی که هنوز نازاده و ناشده هستی. همین است که نوشته بودم هیچ کس را بر زمین «مراد» و «استاد» مخوانید که اگر چنین کنید راه خود را به روشنایی فرو بستهاید. اگر بتوانیم «یاد آوران» برای هم باشیم، برترین موهبت انسانی ما خواهد بود.
فروردین 1390 مشهد