دیالکتیک عقل و عشق
بسیار پیش میآید که در میانهی عقل و عشق سرگردان میمانیم. این انگار در ذات هستی انسان نهفته است که ساکن مدام در یک خانه نباشد. یعنی ماندگاری نداریم در این خانهی عشق، جایی ابدالآباد نیست این خانه.
از همان هنگامهای که شورمندیهای عاشقانهی ما پای بر سر عقل میکوبید و به ناکجا آباد تبعیدش میکند، عقل هم انگار به پنهانی، در آن دورها، و بیآنکه خود را برملا کند، بنیانی تازه تدارک میبیند، خانهای استوارتر از خانهی پیشین میسازد، دلایلی محکمتر از دلایل عقل سنتی پدید میآورد. به سراغ تو میآید، به سراغ من میآید. نظمی نو به جهان پر آشوب ما ارائه میکند. ماهم انگار خستهایم از این همه بیوفاییها، سوگواریم از شکستن آن انگارههای به ثمر نرسیده.
وبه این گونه، عقل خانهی عشق را ویران میکند و همچون پدری مقتدر، دست ما را میگیرد، از این خانه کوچمان میدهد، به خانهی خود میبردمان که حالا خانهی ما میشود. گوشه و کنار خانه را نشانمان میدهد، برای هر گوشه و هر زاویهای حسابی دقیق و حکمتی عملی برمیشمارد. متقاعدمان میکند که از این پس عاقلانه زندگی کنیم، حسابگرانه گام برداریم. ما هم میپذیریم که آن شورمندیها شاید جنونی بیحاصل بوده.
عشق اما، شوریده و قلندروار به وادیهای دور میرود، به دشتهای ناشناختهی ناخودآگاهی، یکچند در اعماق جنگلهای تاریک وجود، خود را گم میکند و دور از نگاه عقل حسابگر، دور از نگاه ما که عاقل بودن را پیشه کردهایم، در خود میتند و به آفرینش افقی تازه میپردازد. افقی فراتر از آنچه پیش از این بوده. معشوقی بلند بالاتر، انگارههایی اصیلتر، شورمندیهایی انسانیتر.
با عقل عهد بسته بودیم که راه نظر بر عشق ببندیم. اما به تعبیر حافظ او شبرو است، از راه دیگر میآید، به رؤیاهامان میآید. این خانهی عقل هم پس از چندی انگار بوی کپک زدگی پیدا کرده باشد. و این سقف که تا همین چندی پیش هیبت و عظمتی داشت چه کوتاه مینماید، ماندن در این خانهی عقل انگار ما را هم سنگ میکند، عبوس و افسره میکند.
و باز به این گونه، عشق از راه میرسد، از سفر دور و درازش باز میآید، در این دوران تبعید و فترت چندان آزموده و زورآور شده که رسم عقل را براندازد.
به گمان من، آدمی اگر زنده باشد و شایستهی زندگانی، اگر تعصبی بر ماندن مدام در یک خانه نداشته باشد، این چرخه در او همچنان ادامه خواهد داشت. همین دیالکتیک میان عشق و عقل را میگویم. ربطی هم به جوانی و پیری ندارد. سنتز این دیالکتیک هم خود ما هستیم که مدام در جدال میان عقل و عشق فراتر میآییم. مدام خود را نقض میکنیم و در ساحتی تازه و کمال یافتهتر از پیش خود را بازآفرینی میکنیم. مدام عاقلتر و باز عاشقتر میشویم.
موضوع: یادداشت ها ***: ۸۶۵