معنا
اهل لغت واژهي «معنا» را مشتق از «عني» و اصل آن را عربي دانستهاند. اما به نظر ميرسد كه در صدر اسلام و روزگار نزول قرآن اين واژه و مشتقات آن در زبان عرب وجود نداشته است زيرا هيچ ردپايي از اين واژه در قرآن و اشعار جاهلي عرب ديده نميشود. اما شباهت واژهي «معنا» با واژهي mean در زبان لاتين، گمانهاي را تقويت ميكند كه شايد در دورههاي پس از اسلام، و احتمالاً از قرنهاي سوم هجري به بعد كه نهضت ترجمهي آثار اقوام ديگر به زبان عربي آغاز شد، اين واژه هم به همراه ترجمههايي از يوناني وارد زبان عربي شده باشد. ظاهرا اولين كاربردهاي اين واژه در زبان ما، عبارت بود از تلاش براي فهم مقصود و مرادي كه در عبارات و الفاظي از زبان نهفته بوده است. همچنين در اين دوره آنچه از «زبان» بيشتر مورد تامل قرار ميگرفت، زبان ديني و مضامين و عبارات متن قرآن بود.[1]
پديد آمدن «اسم معنا»
هنگامي كه لفظ «درخت» نشانهاي باشد براي معطوف كردن ذهن مخاطب به درختي كه در عالم واقع وجود دارد، آنگاه گوينده براي اينكه منظور خود را به مخاطب بفهماند نيازي به آوردن الفاظ و جملات اضافي ندارد بلكه ميتواند با نشان دادن خود درخت، مقصود خود را از آوردن واژهي درخت به مخاطب رسانيده باشد - اين را اصطلاحا رابطهي دال و مدلول ميگويند- اما هنگامي كه لفظ براي اشاره به چيزي باشد كه خود آن چيز در واقعيت، حضوري عيني نداشته باشد، آنگاه گوينده خود را ناگزير ميبيند تا مقصود خویش را از لفظي كه بهكار برده، با الفاظ ديگري توضيح دهد. يعني رابطهي دال و مدلول(لفظ و شئ) جاي خود را به رابطهي «دال» و«دال»(لفظ و لفظ) ميدهد. و شايد بهگونهي دقيقتر بتوان گفت كه رابطهي لفظ و شئ جاي خود را به رابطهي لفظ و معنا ميدهد. در اين حالت «معنا» عبارت است از توضيح و تفسير يك لفظ بوسيلهي الفاظ و جملات ديگر. بنا براين ميتوان گفت كه «معنا» بيشتر در ارتباط با اموري شكل ميگيرد كه واقعيت عيني و بيروني ندارد. يا اينكه: «معنا» ذهن را به چيزي معطوف ميكند كه آن چيز از حواس ظاهر غايب است.
در اين وضعيت ما تنها با الفاظي سرو كار داريم كه چون مصداقي عيني و بيروني ندارند ميتوانيم با نيروي تخيل در اين معناها دخل و تصرف كنيم و معناهاي تازهاي نيز در ذهن خود پديد آوريم. و بهاين گونه، نامهايي در ذهن و زبان شكل ميگيرد كه آنها را «اسم معنا» ميگوييم. شايد بتوان الفاظي مانند «روح»، «جن»، «ملائكه»، «عشق»، «عقل»، «شعور» و امثالهم را از مشخصترين اين گونه نامها دانست.
حوزهي اسمهاي معنا، بهويژه در عرصهي واژگان ديني، «عالم معنا» نام گرفتند، در برابر عالم ماده و عینی. همچنین از «معنا» عناوینی همچون «باطن» و «حقيقت» نيز یاد کرده اند.
شبكهي گستردهمعناها در يك لفظ:
اگرچه در الفاظ مشترك هستيم اما در معناي الفاظ شايد اشتراك چنداني نداشتهباشيم. مثلا لفظ «دين» برای همه ی ما به عنوان یک اسم معنا مطرح است در حالي كه همين لفظ در نزد هركدام از ما ممكن است معناي ويژهاي داشته باشد كه با معنايي كه ديگري در نزد خودش دارد كم و بيش متفاوت باشد و حتي تضاد داشته باشد. به تعبير ديگر، ميتوان گفت كه براي هر لفظي از اسمهاي معنا، شبكهي گستردهاي از معناهاي متفاوت پديد ميآيد كه فقط به لحاظ فنوتيك زبان داراي اشتراك آوايي هستند. اين تنوع و تكثر معنايي هنگامي چشمگيرتر ميشود كه يك لفظ (بهويژه الفاظ ديني) از سرزميني به سرزمين ديگر و از دورهاي به دورهي تمدني ديگر كشيده شوند.[2]
نقطه ی عزیمت برای یافتن معنا:
امروزه در زبان ديني ما بسياري از اسمهاي معنا فاقد شناسنامهاي عيني و قابل استناد هستند. كتابهاي لغت هم براي معنا كردن الفاظ، از چگونگي قرار گرفتن يك لفظ در جملهها و بهويژه در اشعار استفاده كردهاند و براي بيان معناي يك لفظ شاهد مثالهايي از شاعران و گويندگان سرشناس آوردهاند يعني از رابطه دال و دال استفاده كردهاند و الفاظ را با الفاظي ديگر توضيح دادهاند. همچنين در بسياري موارد يك لفظ را با يك لفظ ديگر معنا ميكنند كه اين به نوبهي خود به سردرگمي بيشتري در بارهي معناها منجر ميشود. مثلا واژه «عقل» را در لغتنامههاي امروزي اينگونه معنا ميكنند:
عقل=هوش، شعور ذاتي، فهم، علم» .
ميبينيم كه واژگان «فهم»، «شعور»، «علم» كه براي بيان معناي واژه عقل آمده است، بازهم اسم معنا هستند و شايد هركدام براي خود در زبان قرآن داراي معناي مخصوص به خود بوده است. به نظر ميرسد كه در هنگام نزول قرآن، برخي از اين الفاظ داراي شناسنامهاي عيني و مادي هم بودهاند و نقطهي عزيمت ذهن براي فهم معناها، با رویکرد به پديدههاي مادي و عيني آغاز ميشد. مثلا برای فهمیدن معنای «عقل» از الفاظ دیگری استفاده نمی کردند بلکه با معطوف شدن ذهن به پدیده ای به نام «عقال»،[3] راه مطمئن تری برای درک معنای «عقل» گشوده می شد.(نگاه کنید به مقاله ی مربوط به واژه ی عقل)
به تعبیر دیگر، الفاظی که امروز صرفا به عنوان اسم معنا مشهور شده است و ظاهرا ارتباطی با عناصر مادی ندارند، اغلب دارای جفتی عینی و مادی بودند که این جفت های عینی و مادی نقطه ی عزیمت ذهن برای فهم معناها شمرده می شدند.
اين روشي بود كه در نامگذاري سورههاي قرآن هم می توان آن را مشاهده کرد که نام بیشتر سوره های قرآن مربوط به همین وقایع طبیعی و عناصر عینی بوده است مانند سورهی گاو، سورهی مورچه، سورهی ستاره, سورهی خورشید، سورهی ماه، سورهی شب، و....
همچنین در خود آیات قرآن باز هم همین روش دیده می شود. ابتدا ذهن مخاطب را به عناصر عینی معطوف می کند و سپس به وقایعی کشیده می شود که از تعامل همین عناصر با هم پدید می آید. مثلا اگر خورشید و ماه و زمین را به عنوان عناصر طبیعی و عینی در نطر بگیریم، واقعه ی پدید آمدن شب و روز، گذر زمان و عملکرد انسان در ارتباط با این وقایع مورد ارزیابی قرار می گیرد.
بنا بر آنچه گذشت شاید بتوان گفت که در زبان قرآن، ماده و معنا، دنیا و آخرت و ملک و ملکوت، دو قلمرو جدا از هم نبوده اند بلکه معنا از زهدان واقعیت عینی زاده می شود.
[1] - در اين دوره علاوه بر نهضت ترجمه، همچنين تلاش براي فهم معناي واژگان بهگونهاي جدي آغاز شده بود و دو مكتب بصره و كوفه با دو ديدگاه نسبتا متفاوت در باره معناي الفاظ پديد آمده بود.
[2] - نكتهاي كه در اين بحث ناچارم بر آن تاكيد كنم اينكه بحث «معنا» اگرچه تا حدود زيادي نزديك به امر «تاويل» است اما به گمان من با آن بسيار متفاوت است. «تاويل» را می توان مرحله بعد از معنا دانست این خود نیاز به مقاله مستقل و مفصلی دارد که اگر توفیقی پدید آمد در آینده آن را خواهم نوشت.
[3] - به ریسمانی که در مواقع ضروری با آن زانوی شتر را در حالت نشسته می بستند تا نتواند از جایش بلند شود «عقال» می گفتند