تاریخ انتشار: ۰۳ مرداد ۱۳۹۱, ساعت ۶:۴۰ بعد از ظهر
علی طهماسبی: تفاوتی میان کشف حجاب و حجاب اجباری نیست
جرس: در ادامه گفتگو با صاحبنظران و روشنفکران دینی در باب مسئله حجاب با استاد علی طهماسبی، دین پژوه به صحبت نشستیم. وی در این گفتگو به نسبی بودن امر حجاب در شرایط مختلف پرداخته و مفاهیمی مانند حق انتخاب مردم و نقش اقتدارگرایان و اخلاق در مسئله حجاب را واکاوی کرده است.
به باور این دین پژوه معاصر "به رغم همهی شعارهایی که در بارهی کرامت انسان و کرامت زن از بلندگوهای حاکمیت پخش میشود، نگاه حاکمیت به مردم و به ویژه به زنان، حتی نگاه اغلب مردم به یکدیگر، تا حدود زیادی نگاهی ابزاری است. به تعبیر دیگر، با این نگاه ابزاری، هوشِ عاطفی ما در ارتباط با یکدیگر بسیار ضعیف و ناتوان مانده است. این موضوع به ویژه در ارتباط زن و مرد و دختر و پسر با هم قابل مشاهده است. به نظر میرسد که انواع دوستداشتنهای سطحی و ناپایدار، خیانتهای خانوادگی و گسستها، انواع تجاوز به عنف که آمار نگران کنندهای را پدید آورده، انواع زورگیریها و چاقوکشیها، ربط چندانی به با حجابی و بیحجابی ندارد."
متن گفتگوی "جرس" با استاد علی طهماسبی را با هم می خوانیم:
آقای طهماسبی با توجه به اینکه حجاب موضوعی است که در تمام ادیان الهی مورد اشاره قرار گرفته است و منحصر به دین اسلام نمی شود، تفسیر شما از پدیده "حجاب اسلامی" چیست؟
طهماسبی: من تلقی خودم را از حجاب اسلامی در مقالهای مستقل تحت عنوان «کند و کاوی در موضوع حجاب» نوشته بودم. یکی از نکتههایی را که در آن مقال بود و اینجا هم میتوانم اشارهی کوتاهی به آن داشته باشم این بود که اگر میانِ متن قرآن و متن سنت تفاوت قایل شویم احتمالا به این نتیجه میرسیم که مسئلهی حجاب در قرآن امری به اجبار نیست، بلکه توصیهای است برای زنان مومن تا از زنان دیگر باز شناخته شوند. در این توصیهها نسبی بودنِ امر حجاب را در شرایط مختلف میتوانیم مشاهده کنیم. تا آنجا که من از متن قرآن میفهمم حتی اشارهی صریحی به پوشانیدن موی سر دیده نمیشود بلکه با توجه به نوع پوشش مردم آن روزگار که اغلب دارای زیرجامه نبودند تاکید بر این است که در برابر نامحرمان گریبانِ خود را با پارچهای که خِمار نامیده میشد بپوشانند.
همچنین واژهی حجاب در قرآن برای پوشش زن نیامده بلکه به پردهای گفته میشد که بر درگاه خانه میآویختند، زیرا اغلب خانهها در آن روزگار به جای درب از پرده استفاده میکردند، به مردانی که برای کاری به خانهی پیامبر یا به خانهی دوستی دیگر مراجعه مینمودند توصیه شده است که بدون اجازه و سرزده وارد خانه نشوند و اگر هم پیامبر یا آن دوست در خانه نبود و سفارشی به زن وی داشتند از پسِ حجاب یا همان پرده پیغام خود را بگویند و بازگردند. اما بعد از روزگار بعثت، با پدید آمدن امپراطوری اسلامی و شکل گرفتن کاخها و حرمسراها و بازارهای برده فروشی، تلقی مسلمانان از حجاب تغییر کرد و منظورم از «متن سنت» همان تلقیهایی است که در این دوره پدید آمد. توضیح مفصلتر این مطالب را در همان مقاله میتوانید مشاهده کنید.
بدین ترتیب امر حجاب در حوزه عمومی قرار می گیرد یا در حوزه خصوصی افراد؟
احتمالا منظور شما از دو حوزهی عمومی و خصوصی این است که آیا انتخاب نوع لباس و پوششی که هرکسی در بیرون از خانه برای خود انتخاب میکند بستگی به نظر شخصی و سلیقهی خود فرد دارد یا آنکه چون در معرض دید همگان است، نوع و حدود آن را حکومت باید تعیین کند. اگر پرسش شما را درست فهمیده باشم در پاسخ به این پرسش میتوانم نکتهای را که به نظرم ضروری مینماید یاد کنم، به گمان من تا هنگامی که تعریف مشخصی از حجاب و بی حجابی نداشته باشیم نمی توانیم مشخص کنیم که امر حجاب در حوزهی عمومی است یا خصوصی. آیا زنی که بدون چادر و روسری اما با لباسی ساده که جذبههای جنسی زنانهاش را میپوشاند با زنی که به عناوین گوناگون در صدد نشان دادن و برجسته نمودن جذبههای زنانهی خود است در امر بیحجابی یکسان شمرده میشوند؟ آیا پروین اعتصامی، فروغ فرخزاد، سیمین دانشور و زنان بسیاری از این نمونه که از چادر و روسری استفاده نکردند، متجاوزان به حوزهی عمومی جامعه بودند؟ آیا اگر زنانی همانند آنان امروز در این جامعه با همان سر و وضع ظاهر شوند سبب تحریک جنسی مومنان میشوند؟
دقیقا منظورم این بود که آیا حکومت می تواند در ارتباط با این مسئله دخالت کند و نوع پوشش و حدود آن را تعیین کند. اجازه دهید سوال را به این شکل مطرح کنم که نگاه شما نسبت به دو مقوله کشف حجاب رضا شاهی و حجاب اجباری جمهوری اسلامی چیست؟
به گمان من، مجبور کردن مردم به هر امری، تا حدود زیادی از ویژگیهای نظامهای اقتدارگرا است، حکومتهای اقتدارگرا تا حدود زیادی محصول و میوهی فرهنگِ اجتماعی و روابط پیچیدهای است که در این فرهنگها شکل میگیرد. به تعبیر دیگر، دیکتاتوری و اقتدارگرایی، بدون پشتوانهی فرهنگی و بدونِ حمایتِ بخشی از یک جامعه نمیتواند مردم را به کاری مجبور کند. رضا شاه یک فرد نبود، برآیند یک تحول بزرگ اجتماعی بود که مقدمات آن از روزگار ناصرالدین شاه آغاز شده بود، در این تحول اجتماعی که به انقلاب مشروطه انجامیده بود واژهی «تجدد» هم یکی از کلیدیترین واژگانی بود که بسیاری از روشفکران ایرانی به آن دلبسته بودند، و حتی چندین روزنامه به همین نام پدید آمد. معمولا این واژه از دیدگاهِ وابستگان به سنتهای پیشین، مرادف با بیدینی تلقی میشد. در انقلاب مشروطه، تجدد خواهی هم یکی از عوامل تحولات اجتماعی بود که خود را به مشروطهخواهی سنجاق نموده بود. دعوای میانِ مشروطه و مشروعه و شکست مشروعه خواهان در برابر مشروطه خواهان را از این منظر هم میتوان مورد تامل قرار داد.
در انقلاب مشروطه، با همهی تحولاتی که پدید آمد، عمق فرهنگِ دیکتاتوری چندان تغییری نکرد. یعنی اعتقاد همگانی به اصلاحات از بالا - که ظاهرا از شاخصههای کهن فرهنگی ما است- همچنان در لایههای مختلف اجتماعی باقی ماند. بسیاری از روشنفکرانی که روزگاری برای به دست آوردن مشروطه مبارزه کرده بودند بعدا در کنار رضا شاه قرار گرفتند. مخالفت برخی روشنفکران دیگر هم با رضا شاه به عنوان مخالفت با تجدد نبود. کشف حجاب هم یکی از مظاهر تجدد و حتی تمدن شمرده میشد. شعری که خانم پروین اعتصامی در بارهی زنِ ایرانی و کشفِ حجاب و تجلیل از رضاشاه سروده، یکی از نمونههای ساده و شاید غیر مغرضانهای است که حال و هوای زن روشنفکر ایرانی را در این مورد تا حدودی نشان میهد. وی ابتدا از تیره روزی زن ایرانی تا پیش از این دوران یاد میکند که نه دانش و هنری میتوانست بیاموزد و نه میتوانست در امور جامعهی خود مشارکت داشته باشد و وی در ادامه بیآنکه عفت و پاکدامنی و مسلمانی را به کناری بنهد صراحتا اظهار میدارد که : «چادرِ پوسیده، بنیاد مسلمانی نبود»
در عینِ حال مسئلهی اصلاحات اجتماعی از بالا و حل مشکلات توسط دیکتاتوری مقتدر، یا به تعبیری «استبداد منور» از بدیهیترین باورهایی بود که نه تنها کسی مانند پروین اعتصامی بلکه اغلب روشنفکران دیگر بر آن باور بودند. این بیت از همان قصیده که در بارهی کشف حجاب بود گویای همین باور به دیکتاتوری در اصلاح امور است:
خسروا، دست توانای تو آسان کرد کار
ورنه در این کار سخت امید آسانی نبود
محمد تقی بهار که قبلا در کسوتی نیمه روحانی بود، یکی دیگر از روشنفکران صاحب نام و بیغرضی بود که بر مسئلهی کشف حجاب صحه گذاشت. به تعبیر دیگر، در نگاه این روشنفکران، کشف حجاب از زنان به معنای بیبند و باری و نمایش جذبههای زنانه شمرده نمیشد بلکه به معنای ورود زن به عرصههای گوناگون فرهنگ اجتماعی بود. استقبال جامعهی روشنفکری ایران از مسئلهی کشف حجاب به ویژه با گسترش مدارس جدید و دانشسراها و دانشگاهها را میتوان از همین منظر تجدد خواهی هم مورد بررسی قرار داد.
بنا بر این، تا اینجا نمیتوان عنصر دیکتاتوری را صرفا به رضاشاه نسبت داد و او را عامل تمام و کمالِ کشف حجابِ اجباری شمرد بلکه این خواستِ اکثریتِ جامعهی روشنفکری ایران بود. اما مشکلِ جامعهی ایرانی یکی هم این بود و هست که طیفهای متنوع و گوناگون اجتماعی در آن حضور داشتند و دارند و نظام دیکتاتوری که همهی بخشهای جامعه را یک شکل و یک عقیده و یک هدف میطلبد، طبعا برای یکدست نمودن چنین جامعهی متنوعی نیاز به اعمال زور هم دارد.
روحانیتِ سنتی اگر با رضاشاه و به ویژه با مسئلهی کشف حجاب مخالفت کرد، به دلیل از بین بردن فرهنگ دیکتاتوری نبود بلکه -در خوشبینانهترین حالت- به دلیل قرائت ویژهای بود که از موضوعِ حجاب اسلامی داشت. و درست باز هم به همان دلیلی که رضا شاه برای کشف حجاب و یک دست نمودن شکل ظاهر جامعه نیاز به اعمال زور داشت، دیدیم که بعدا جمهوری اسلامی باز هم برای یکدست نمودن شکل ظاهر جامعه نیاز به اعمال زور پیدا میکند.
بنابر این فکر میکنم از منظر احترام به حدود و حقوق انسانی، میان اجبار به کشف حجابِ رضاشاهی و حجاب اجباری در جمهوری اسلامی، تفاوت چندانی وجود ندارد. در عین حال میان آن اجبار رضاشاهی و این اجبارِ جمهوری اسلامی از منظری دیگر یک تفاوت هم وجود دارد، این تفاوت به روند تحولاتِ جهانی و تمایل عمومی جوامع به مدرن شدن مربوط میشود. توضیح اینکه کشف حجابِ رضاشاهی اگرچه به لحاظِ ظرفیتهای اجتماعی زود هنگام بود و به ویژه اجبار همگانی به کشف حجاب کاملا اشتباه بود در عین حال تا حدودی در راستای روند تحولات جهانی قرار داشت ولی به نظر میرسد حجاب اجباری در جمهوری اسلامی حرکتی مخالف با این روند است، از این جهت بسیار بعید مینماید که این حجاب اجباری بتواند دوام بیاورد و نهادینه بشود.
بحران های اخلاقی که هم اکنون جامعه ایران با آن دست به گریبان است آیا مرتبط به رعایت یا عدم رعایت مقوله حجاب است؟
عوامل بسیار در هم تنیدهای سبب بحران اخلاقی در یک جامعه میشود، یکی از این عوامل شاید به مسئلهی دوران گذار مربوط میشود. مثل گذار از استبداد به دموکراسی، یا بگوییم گذار از سنت به مدرنیته. این گذار که با روندِ ناگزیرِ جهانی شدن همراه شده است بهطور طبیعی در بسیاری موارد با باورهای سنتی ما در تضاد قرار میگیرد، از یکسو وابستگی و وفاداری شدیدِ ما به فرهنگ و سنتهای گذشته و از سوی دیگر تضاد بخشی از باورها و مضامین سنتی با روندی که این دوران گذار طی میکند، به خودی خود میتواند تعادل روحی و روانی جامعه را تا حدود زیادی بحرانزده کند.
در باورهای گذشته بزرگترین شایستگی برای زنان این بود که فرزندان بیشتری بیاورند و صرفا به امور داخلی خانه مشغول باشند، این البته یک توصیهی دینی از جانب قرآن نبود، بلکه شرایط اقتصادی و تولیدی در نبودِ ابزارِ تولید پیشرفته، نیاز به آدمهای بیشتری داشت تا به عنوان نیروی کار و ابزار تولید بهکار گرفته شوند. انواع بیماریهای همه گیر مانند وبا و طاعون و بسیاری بیماریهای دیگر که مرگ و میر کودکان را رقم میزد، همه و همه سبب میشد دختران را در طلیعهی بلوغ شوهر دهند تا از حدود ده پانزده زایمانی که در طول دوران باروری میتوانستند داشته باشند لااقل چهار پنج نفر به ثمر برسند. جمعیت ایران را دورهی قاجار با همین حدود جغرافیایی کنونی حدود نه میلیون نفر دانستهاند، اما با ورود ابزار تولید از یکسو و پیشگیری از مرگ و میر کودکان و واکسیناسیون از سوی دیگر، اندک اندک ماموریت زنان در امر تولید فرزند کاهش پیدا کرد، در این شرایط است که سن ازداواج برای دختر از ده دوازده سال به هیجده سال و بیشتر افزایش یافت و دختران فرصت تحصیل در مدارس جدید را پیدا کردند و پس از ازدواج هم فرصت مشارکت در امور اجتماعی را به دست آوردند.
بنا براین میبینیم که بازگشت به سنت، مثل زود به خانهی بخت رفتن دختران، یا به خانه بازگرداندن زنان، با شرایط این دوران تا حدود زیادی ناسازگار میشود. همین است که میگویم بازگشت به گذشته امکان پذیر نیست اما پذیرفتن شرایط تازه هم برای وفاداران به سنتِ پیشینیان دشوار است. همین یعنی بحرانِ دوران گذار. مسئله این است که این بحران در جمهوری اسلامی، نه تنها به درستی مدیرت نشد بلکه اصرار برای بازگشت به گذشته معضل را پیچیدهتر کرده است.
در آغاز مشروطه، حدود هشتاد و پنج درصدِ جمعیت ایران ساکن روستاها بودند و این جمعیت روستایی بیشتر به عنوان ابزار تولید شمرده میشدند، اما با ورود ابزار تولید صنعتی مثل تراکتور و کمباین و دیگر ابزار جدید، نیاز به نیروی کار در روی زمین و قنوات کاهش پیدا کرد و به موازات آن، مهاجرت از روستاها به شهرهایی که تمرکز ثروت در آن بود آغازشد، اوج این مهاجرتها را از 1356 به بعد میتوانیم مشاهده کنیم. آنچه در روند این مهاجرتها مورد غفلت قرار گرفت این بود که روستاییان مهاجر به شهرها، نه تبدیل به کارگر فنی و صنعتی ماهرِ قابل اعتماد شدند و نه فرهنگ شهروندی و شهری نشینی را آموختند به همین جهت میتوانم بگویم که بزرگترین شهرهای امروز ایران مانند تهران و مشهد که که از رهگذر همین مهاجرتها با رشد عجیب و بیسابقهی جمعیت مواجه هستند، بیشترین بحرانِ اخلاقی را هم دارند.
به تعبیر دیگر، در نظام ارباب رعیتی که وجه غالب در فرهنگ ایرانی بود، رعیت اعم از زن و مرد، ابزار تولید برای ارباب شمرده میشد، و هنگامی که همین رعیت، بدون آموختن حقوق مدنی و شهروندی به دوران جدیدقدم میگذارد، میتوان او را به ابزاری سیاسی برای مقاصد حاکمیت تبدیل کرد به ویژه در کشوری که اقتصادش بر منابع نفت استوار است و نیاز چندانی به کارِ تولیدی از سوی شهروندانش ندارد و این شهروندانش هستند که برای امرار معاش به چنین حکومتی وابسته میشوند. انبوه مشاغل کاذب، و بزرگتر شدن شکم دولت در سالهای بعد از انقلاب، گویای همین مسئله است.
بدیهی است که در چنین شرایطی اغلب مردم برای برخورداری از امکانات رفاهی و مادی زندگی، تلاش کنند تا بتوانند خود را به حاکمیتی که منبع اصلی ثروت و قدرت شمرده میشود نزدیک کنند و در ظاهر خود را به همان شکل و شمایلی درآورند که حاکمیت میپسندد. انواع رانتخواریها، اختلاصها، نهادینه شدن دروغ و تظاهر و دیگر مفاسد مالی و اخلاقی در جامعه را از این منظر هم میتوان مورد تامل قرار داد.
به رغم همهی شعارهایی که در بارهی کرامت انسان و کرامت زن از بلندگوهای حاکمیت پخش میشود، من فکر میکنم نگاه حاکمیت به مردم و به ویژه به زنان، حتی نگاه اغلب مردم به یکدیگر، تا حدود زیادی نگاهی ابزاری است. به تعبیر دیگر، با این نگاه ابزاری، هوشِ عاطفی ما در ارتباط با یکدیگر بسیار ضعیف و ناتوان مانده است. این موضوع به ویژه در ارتباط زن و مرد و دختر و پسر با هم قابل مشاهده است. به نظر میرسد که انواع دوستداشتنهای سطحی و ناپایدار، خیانتهای خانوادگی و گسستها، انواع تجاوز به عنف که آمار نگران کنندهای را پدید آورده، انواع زورگیریها و چاقوکشیها، ربط چندانی به با حجابی و بیحجابی ندارد.
متاسفانه ما نتوانستیم نگاه ابزاری و سلطه به یکدیگر را به نگاهی انسانی تغییر دهیم، و حتی با دستیابی به وسایل مدرن زندگی، همین وسایل مدرن را به خدمت نگاه ابزاری در آوردیم. برای تغییر این نگاه نیاز به یادگیریهای تازه و نگاه تازه به انسان بودنِ انسان داریم و به قول سهراب، چشمها را باید شست، جور دیگر باید دید.
با تشکر از فرصتی که در اختیار مان قرار دادید.