مطلق گرایی
اعتقادبه یک نظام فرضی که در آن سلامت و امنیت و عدالت، به صورتی کامل و مطلق وجود داشته باشد، احتمالا تصوری مبتنی بر توهم است. خواه چنان نظامی و چنان جامعهای را در مقطعی از تاریخ گذشته تصور کنیم، مانند آنچه برخی مذهبیها در بارهی صدر اسلام میگویند، خواه آن را به آیندهای مبهم نسبت دهیم که مثلا با ظهور منجی تحقق پیدا خواهد کرد.
خطر بزرگ در اعتقاد به اینگونه مطلق گرایی، دور شدن هرچه بیشتر اندیشه و تفکر آدمی از شناخت نسبی واقعیت است. این دور شدن، احتمالا به علت فاصلهی نجومی و بسیار زیادی است که میان واقعیت موجود و آن نظام فرضی بهوجود میآید. و آنجا هم که برخی از وجوه واقعیت، به صورتی عریان و گزنده خود را بر ملا میسازد، مطلقگرایی تلاش میکند تا بر آن سرپوش بگذارد. ناکامی اغلب ایدهالوژیهای مطلقگرا، مانند برخی احزاب کمونیست در گذشته، و برخی اسلامگرایان مطلقگرا در حال حاضر، و سرنوشت غمانگیز آنان در برابر ساز و کار واقعیت.
آنچه مینویسم، به معنای نفی ایمان و امید به آیندهای بهتر نیست. ایمان و امید، رازهایی تعبیه شده در روانِ پیچیدهی انسان است و حرکت ذاتی انسان را از وضعیت کنونی به سوی آیندهای بهتر دوام میبخشند. .[1]در اینجا مسئلهی مطقگرایی، بیشتر از این منظر مورد تامل است که سبب میشود آدمی واقعگرایی نسبی را که برای تغییر وضعیت موجود لازم و ضروری است، نادیده انگارد. در تفکر مطلق گرا، همان ایمان و امیدی که باید آدمی را از پیچ و تابهای واقعیت کنونی عبور دهد و بهگونهای نسبی و گام به گام روزهای بهتری را سبب شود، به ناکجاآبادی معطوف میشود که هیچ ربطی با امکانات واقعیِ قابلِ تغییر ندارد.
به تعبیر دیگر، مطلقگرایی در عرصهی مسائل روانی – اجتماعی، قادر نیست که سعی در شناخت بهتر واقعیت کند تا بتواند آن را اگر شده حتی یگ گام به سوی وضعیت و سلامت بهتری سوق دهد، بلکه با واقعگرایی به دشمنی و نزاع میپردازد تا به زعم خود آن را نابود کرده و مدینهی فاضلهای را که در تصور خود دارد به جای آن بنشاند. احتمالا از همینجا است که حرکت اصلاح طلبانه و آشتیجویانه و گام به گام، به حرکتی انقلابی تبدیل میشود.
گمان میکنم ثمرهی سالها سلطهی تفکر و اعتقاد به مطلقگرایی انقلابی بر جامعه، میتواند بهاندازهی کافی عبرت آموز باشد.
شهریور 1390/مشهد
[1] - مفهوم «حرکت ذاتی به سوی آیندهای بهتر» را از روانشناسی تحلیلی یونگ گرفتهام که در نظریهی خود، مسئلهی غایت شناختی(Teleological) را در برابر منطق علت و معلولی طرح میکند: دیوید ام.وولف، روانشناسی دین، فصل دهم، فراسوی تبیین علی و تعقل انتقادی