من آیینهای دارم
بارها از دوستداشتن گفتیم، تظاهر به دوست داشتن کردیم و کسی را دوست نداشتیم و بی توقعِ پاداش، مهر نورزیدیم.
از مرگ دیگران در هرحادثه لرزیدیم و حتی گریستیم اما با خود واگویه کردیم که برما چنین مباد. شکر ایزد که ما در میان حادثه نبودیم.
کودکان زلزله را دست عطوفت بهسر کشیدیم و در کنارشان نشستیم و بر ویرانههاشان چشم دوختیم و در اندیشه ی استحکام خانهی خویش برآمدیم.
دختران فاحشه را نصیحت نمودیم و دعوت به پاکدامنی کردیم و همان دم در دل خویش با آنان زنا میکردیم.
فقیران را به تقوای از خداوند دعوت کردیم و به معنویت بشارت دادیم و تلاش خویش را برای بیشتر داشتن افزودیم.
بر قداست آسمان افزودیم و به سودای ملکوت اشگ شوق از خود وانمودیم و زمین را بهآشوبِ غارت کشاندیم.
خدا و قدیسان را حرمت نهادیم و خود و همسایه را بیحرمت کردیم. از خدمت به خلق گفتیم و به تدبیرقدرت پرداختیم.
نان را، آب را، هوا را و زمین را، به شرط دین داری بر دیگری روا داشتیم، از آن رو که دین را بهانه کرده بودیم. دینی از آن جنس که خود میگفتیم.
همه باهم ریاکارانه نماز خواندیم، ریاکارانه خداوند را یاد کردیم و یادمان رفته بود که آنان را هم که ما بیگانه با خداوند میانگاریم، خداوند خود آفریده است.
همهی الفاظ را که از عصای موسی هم اعجازگرتر بود به خدمت گرفتیم تا خویش را در پس آن الفاظ پنهان کرده باشیم، تا هوس خویش را به معجزهی الفاظ برآورده سازیم.
همه نامها که برای برانگیختن زندگی بود، همهی آن الفاظ که آفرینندگی را بهیاد میآورد، آلوده به هوسها شد.
آنگاه واژگان، سکه وسنگ شدند، سکهها وسنگهایی برای وزن کردنِ نان، تا هرکه بیشتر و غلیظتر این الفاظ را تکرار کند برخورداری بیشتری پیدا کند.
یکچند روزگارمان اینگونه گذشت.
اکنون چنان است که انگار طشت از بام افتاده. آن سکهها را دیگر ارجی نیست، آن سنگها را وزنی نیست. الفاظ معجزهگر، بی حرمت شدهاند. پوک و تهی شدهاند. اگر هم به معنایی راه ببرند همان معنایی است که در خویش پنهان کرده بودیم.
هوسهای خویش را که نامهای عارفانه مینهادیم اکنون برملا میشوند. حالا هیچ کلامی نمانده که حجابی بر عریانیِ ما باشد. چندان که آوردن نام خداوند نیز عبث و بیهوده مینماید.
این گونه بود که ویران شدیم، این گونه است که ویرانتر میشویم. چه بیهوده سخن میگفتیم، چه بیهوده سخن میگوییم.
من آیینهای دارم صادقتر از کلام شما، صادقتر از کلام همهی مومنان. فرزندانِ خودم را میگویم، فرزندان شما را میگویم، نسل انقلاب را میگویم.
تابستان 1384/تهران