از شب یلدا تا مریم نور دامن
شكستن اين ظلمت را، چراغي ديگر بيافروزيم، چراغي كه شب ما را آبستن خورشيدي نو كند.
در حسابي كه آدمي به دفتر خويش براي زمان تقويمي رقم زده، شب يلدا، طولانيترين شب سال شمرده ميشود، شبي كه با همهي ظلمت دراز دامن خود، آبستن خورشيدي تازه ميشود. و به اين گونه، ايام دگرگون ميشود، و خورشيدي كه پيش از آن مدام از عمر روزهايش كاسته ميشد و ميدان را به شب ميداد، از بامداد روز بعد تولدي تازه مييابد و اندك اندك به عمر روشنايي ميافزايد و راه شب را كوتاهتر و كوتاهتر ميكند. همين واقعهي طبيعي، دست مايهاي شده براي مضموني اسطورهاي، يا پيوند ميان زمان تقويمي و زمان اسطورهاي.
شب، هنگام ناديدن بوده است و تاريكي فرصت مناسبي براي دزدي، شبيخون، تجاوز و... اين وقايع انساني در پناه واقعهي طبيعي شب اتفاق ميافتد و شايد همينگونهها بوده كه در زبان اسطوره، تاريكي و شب نمادي شده است براي دروغ و پنهانكاري. و جهل جماعت به مثابهي آشوب ظلمت دانسته شده كه فرصتي پديد ميآورد براي تجاوز و دروغ و پنهانكاري.
شب را در طبيعت حد و مرزي و پاياني هست، حتي طولانيترين شبها آبستن خورشيدي نو ميشود. اما اين شهر ظلمت گرفتهي ما هم آيا آبستن روشنايي تازهاي خواهد بود؟
در آنجا كه هنوز نظام شهر نشيني، بر نظام گله داري و كشاورزي غالب نشده بود، آدمی به چرخه های زمان طبیعی بسی نزدیکتر از این بود که هست، طلوع و غروب را مناسکی بود، کوتاهی روز و درازای شب تاثیری قطعی بر همه ی ابعاد زندگی آدمیان داشت. در آن روزگار زمين، مادر زندگان بود و از همین جهت زمین و زن نیز خويشاوند نزديك هم بودند، چندانكه در برخي اسطورههاي ديني، زن نماد زمين و زندگي گيتيانه است.
همانگونه كه زمين به عنوان عنصري مؤنث، مادر همهي زندگان است، بسا كه نام «حوا» به معناي «مادر زندگان» اشارهاي به زمين نيز باشد. در قرآن هم يك بار از «زن» با صفت مزرعه و زمين كشت ياد شده است .
اما آنجا كه شهر نشيني، وجه غالب ميشود، و فاصله ی آدمی با زمان طبیعی و حتی با زمینی که بر آن زندگی می کند کمرنگ تر می گردد، آنگاه روح شهر، جايگزين روح صحرا ميگردد و بهعنوان عنصري مؤنث و همچون زني، يا مادري مطرح ميشود كه زايشگر روابط و مناسبات آدمهاي شهر است.[1]
در زبان اسطورههاي ديني، «شهر» تنها به در و ديوار و كوچهها و خانهها گفته نميشود. اينها همه، اندام و پيكرهي شهر است. هر شهري، جاني و رواني هم دارد كه با جان و روان ساكنانش پيوندي ناگسستني پيدا ميكند. گاه، هر شهري همچون مادري است و همهي ساكنانش فرزندانش. اين تعامل و درهم آميختگي ميان روح شهر و روح ساكنانش گاه چندان هست كه رسولان بهجاي آنكه مردمان را مخاطب قرار دهند، «شهر» را مخاطب خويش قرار ميدهند، مانند آنجا كه حزقيال رسول شهر اورشليم را زانيهاي زشت كردار خطاب ميكند كه خون پسران خويش را به آناني ميبخشد كه از او كام ميستانند.[2]
بنا بر اين، ظلمت روح شهر ، با افروختن چراغها در خانه ها و معابر درمان نميشود. حتي مرقد قديسان را هم كه با نورپردازيهاي ماهرانه چراغاني كنند، بازهم به آن ميماند كه فاحشهاي نيرنگ باز خود را به شمايل قديسهاي پاك در آورد.
اكنون سخن مسيح شايد آشكارتر شود كه شهر بهظاهر مقدس را قاتل انبياء ميخواند[3] شهري كه متوليانش براي قديسين مدفنها ميسازند و قبور انبياء را زينت ميكنند.[4] راستي هم كه شهرهاي به ظاهر مقدس چه شباهتي شگفت با هم دارند!!
بهنظر ميرسد كه داستان پيدايش مريم، و آبستن شدن او بهكلمهي روشنايي و نجات،[5] رابطهاي تنگاتنگ با شهري ظلمت گرفته داشته باشد. شهري كه مدام از مردان هرزهي خويش و از متوليان دروغزن و پنهان كار، آبستن فاجعههاي تازه مي گردد تا ظلمت و تاريكي را دوام دهد.
شايد همين است كه به زبان اسطورهي ديني، مريم، در آغاز كار خويش از اين شهر كناره ميگيرد، اين مردمان كه در مناسبات ستم آلودهي خويش گرفتارند، بذري از روشنايي با خود ندارند كه با مريم درآميزند. به تعبير قرآن به مكاني شرقي ميرود مريم، به جايي كه روشنايي از آنجا طلوع ميكند، جايي كه از چشمهي خورشيد بارور شود.
به تعبير ديگر، شب جهل و ستم، خود رفتني نيست. اين روح ظلمت گرفتهي شهر، مقيد به زمان تقويمي نيست كه به سبب چرخههاي كيهاني دگرگوني پذيرد. آدميان خود بايد از اين ظلمت عبور كنند. شكستن اين ظلمت را بايد چراغي ديگر بيافروزيم. چراغي كه اين شب را آبستن خورشيدي نو كند، چه فرقي ميكند كه نماد اين واقعه، شب قدر باشد يا شب يلدا، يا كريسمس؟
[1] - قرآن سورهي دوم (بقره) آيه 223. همچنين براي توضيح بيشتر ميتوانيد نگاه كنيد به كتاب مريم مادر كلمه از علي طهماسبي
[2]- كتاب حزقيال باب شانزدهم به ويژه بند32 به بعد
[3]- متي، باب 23، آيه 37
[4]- متي، باب 23، آيه 29
[5]- در انجيلها از مسيح به عنوان كلمه و همچنين به عنوان نور ياد شده است،. نگاه كنيد به انجيل يوحنا باب اول و همچنين به قرآن سورهي مريم. همچنين واژهي «عيسي» به معناي نجات است