وهم، توّهم، ايهام

«وهم» به معناي پندار، تصور چيزي يا واقعه‌اي در ذهن که ممکن است در واقعيت عيني، وجود نداشته باشد[1] قديمي‌ترين کاربرد اين واژه را در اشعار عرب قبل از اسلام مي‌بينيم. هنگامي که شاعر در صحراهاي تهي به مکاني مي‌رسد که سالياني دور محلّه‌ي چادر نشيناني بوده که معشوقه‌ي زيبا روي او نيز در جمع آنان بوده است و اکنون خالي از سکنه در غربت بيابان بر جاي مانده است. شاعر لمحه‌اي در آن خلوت و سکوت مي‌نشيند، چشمان خود را مي‌بندد، و آن روزگاري را در خيال خود زنده مي‌کند که معشوقه‌اش از درون خيمه‌اي يا فراز تپه‌اي لبخند زنان به سوي او مي‌آيد. در اشعار زهير و عنتره، از اين گونه خيال دل انگيزِ عاشقانه، با لفظ «توّهم» ياد شده است[2]

در مواردي ديگر، واژه‌ي «وهم» و «توّهم» براي هر نوع خيال و تصوري ذهني گفته شده است که گاه دل انگيز و شورمندانه است و گاه نادلپذير و نفرت انگيز، مانند گمان خير يا گمان شر نسبت به‌کسي داشتن.

«اتهام» را به اين سبب از ريشه‌ي «وهم» گرفته‌اند که آنچه قبل از محاکمه و قبل از اثبات جرم به متهم نسبت داده مي‌شود ممکن است جز خيالي و تصوري ذهني و غير واقعي بيشتر نباشد

«توّهم» به لحاظ روانشناختي هم قابل تامل است. شاعري که عمدا چشمان خود را مي‌بندد تا محبوبه‌ي خويش در خيال بازخواني کند، آگاهانه مي‌داند که آنچه با ياري گرفتن از حافظه و قدرت تخيل در ذهن و زبان تصوير مي‌کند، واقعيتي عيني ندارد، اين بسيار متفاوت است با توّهم کسي که خيالات خود را واقعيتي عيني مي‌پندارد و اعمال و رفتار خود را مبتني بر همين عيني دانستن توّهم خويش تنظيم مي‌کند. تجربه‌هاي تلخ ما از دشمني‌هايي که بر پندارهاي ذهني استوار است کم نيست. توّهم از نوع اول، تا حدودي به هنر و ادبيات راه مي‌برد و توّهم از نوع دوم به بيماري

در ادبيات پارسي ما، به ويژه در اشعار مولوي، از توّهم بيمارگونه و تاثير رواني آن، تمثيل‌هايي چند بيان شده است. در يکي از همين تمثيل‌ها، فرعون را مي‌بينيم که در نيمه شب و در خلوت نزد خداوند از سيه روزي خود گلايه مي‌کند و بر خود مي‌پيچد و مي‌نالد که نامش و جايگاهش در برابر موسي، به تباهي مي‌رود و با تضرع در پيشگاه خداوند راه چاره مي‌جويد. در اين داستان، فرعون گرفتار توّهمي است که مي‌پندارد چنانچه نام و جايگاه مقدس‌گونه‌ي خود را از دست بدهد، گنچِ هستي را باخته، و در همين‌جا است که مولوي آنچه را او - و ديگراني شبيه او - به توّهم گنج خويش مي‌پندارند، همان را سبب گم شدن گنج واقعي آنان مي‌شمارد:

آنچه تو گنجش توّهم مي کني    زان توّهم گنج را گم مي کني[3]

گذشته از اين‌گونه توّهمات بيمار گونه که واقعي دانسته مي‌شود، و گذشته از آن نوع توّهم آگاهانه که در شعر شاعران ديده مي‌مي‌شود، به وهم در انداختن مخاطب از سوي نويسنده و شاعر هم، نوعي هنر شمرده مي‌شد که اصطلاحا آن را «ايهام» مي‌گويند. به‌گفته‌ي صاحب‌نظران ادبيات پارسي، «ايهام» يعني شاعر در شعر خود از لفظي استفاده کند که داراي دو معناي متفاوت باشد و ذهن مخاطب را درگير کند که کدام معنا را بايد در اين شعر بپذيرد:

ز گريه مردم چشمم نشسته در خون است      ببين که در طلبت حال مردمان چون است (حافظ)

در مصراع اول مشخص است که لفظ مردم اشاره به همان مردمک چشم دارد اما در مصراع دوم لفظ مردمان به گونه‌اي آورده شده است که هم به دو مردمک چشمِ شاعر مي‌تواند اشاره داشته باشد و هم به مردم به معناي عمومي آن
يا اين بيت ديگر:

تا دل هرزه گرد من رفت به چين زلف او              زان سفر دراز خود عزم وطن نمي‌کند (حافظ)

در مصراع اول لفظ «چين» به زلف مربوط مي‌شود ولي در مصراع دوم که از سفر دور و دراز ياد شده است، ممکن است ذهن مخاطب با توجه به لفظ چين که در مصراع اول آمده، کشور چين را به ياد آورد. در واقع شاعر توانسته گرفتار شدن دل در پيچ و تاب زلف معشوق را همچون سفر دور و دراز چين وانمايد. با توجه به اين که چين در آن روزگار و با آن لوازم سفر که مردم آن ايام داشتند، دورترين و پر مخاطره‌ترين کشوري بوده است که در تصور داشتند.[4] 

صنعت ايهام در ادبيات پارسي به گونه‌هايي نسبتا متنوع به‌کار گرفته شده است که شرح آن نه در حوصله‌ي اين مقال است و نه در صلاحيت راقم اين سطور[5] در عين حال به نظر مي‌رسد که اين صنعت در ادبيات پارسي با دو ايراد نسبتا اساسي مواجه باشد يکي متکي بودن بر لفظي يگانه است که با دو معناي متفاوت در زبان به کار گرفته مي‌شود و اين ويژگي معمولا قابل ترجمه به زبان ديگري نيست مثلا اگر شعر حافظ که مردم(مردمک چشم) و مردمان(عموم مردم) را در يک بيت آورده به زبان ديگر ترجمه کنيم، به احتمال قريب به يقين، صنعت ايهام آن هم از ميان خواهد رفت.

به‌گمان من، ايراد ديگري که مي‌توان بر شمرد اين است که اغلب اشعاري که داراي صنعت ايهام دانسته مي‌شود، با همه‌ي زيبايي که دارد، در عين حال انگار بيشتر نوعي تفنن است که وهمِ خلاق را در خيالِ مخاطب نمي‌انگيزاند.

اگر قرار باشد ايهام را به معناي دقيق آن مورد تامل قرار دهيم، شايد لازم باشد که از دايره‌ي علم بديع که در سنت ادبي متداول است پاي بيرون بگذاريم و تعريف ديگري از آن به دست آوريم که واقعا ذهن مخاطب را به تخيلي پويا وادار کند.

در گفت و گوي کاهني يهودي با عيسي مسيح در باره‌ي فهم ملکوت، يکي از همين گونه ايهام‌ها را مي‌توان مشاهده کرد، نيقوديموس، شبانگاه به نزد مسيح مي‌آيد و از مسيح براي فهم کلام او در باره‌ي ملکوت ياري مي‌خواهد، مسيح وي را مي‌گويد:

به تو مي‌گويم اگر کسي از سرِ نو مولود نشود، ملکوت خدا را هم نمي‌تواند ببيند.[6]

معمولا با شنيدن اين کلام، ذهن هر مخاطبي به چالش گرفته مي‌شود که مگر مي‌شود آدمي که اکنون به پيري رسيده است از نو متولد شود؟ و چون چنين امري امکان ندارد، بنا براين ذهن مخاطب در تلاش براي فهميدن اين کلام، گزينه‌هايي ديگري از معناي تولد را در تخيل خود مي‌آزمايد و ممکن است اندک اندک به مفهوم نوزايي و تولد مجدد هم برسد.

نيقوديموس بدو گفت، چگونه ممکن است که انساني که پير شده باشد، مولود گردد؟ آيا مي‌شود که بار ديگر داخل شکم مادر گشته، مولود شود

اگر در جمله‌ي فوق، «نيقوديموس بدو گفت» را به اين صورت تغيير دهيم که «نيقوديموس از خود پرسيد چگونه...» در اين صورت شايد وي با نوعي ايهام خلاق مواجه مي‌شد و کشف مفهوم نوزايي به عهده‌ي خود وي بود.

در وهمِ خلاق، کسي که گرفتار آن شده، واقعيت عيني را مي‌داند، کاهن پير به پيري خود آگاه است، بازگشت به گذشته را هم غير ممکن مي‌داند، پس بايد طرح نو در کارگاه انديشه شکل بگيرد که تحقق آن امکان پذير باشد، و چنانچه اين طرح نو امکان تحقق را نداشته باشد و با قانون حيات مغاير باشد، چيزي جز خيالي باطل و توّهمي منفي نخواهد بود

احتمالا يکي از دلايلي که ايهامِ خلاق در ادبيات و زبان ما چندان شکل نگرفت شايد اين باشد که نويسنده و هنرمند معمولا بر اين باور بوده است که همه چيز را خود او بايد به مخاطب بگويد و اگر هم سخن پيچيده‌اي و ايهامي در شعر خود پديد مي‌آورد شايد براي نشان دادن مهارت خود به مخاطب بوده است.

با اندکي تسامح شايد بتوان گفت که ايهامِ خلاق مي‌تواند آن باشد که بدون انکار واقعيت موجود، و بدون غرق شدن در تفنن يا توّهمي کاذب، ذهن مخاطب را آبستن خيالي تازه کند و اراده‌ي معطوف به تغيير را براي تحقق آن خيال که مغاير با قانون حيات نباشد بارور نمايد

فروردین 1397/ مشهد

 



[1] - من خَطَراتِ القلب، و الجمع أَوْهامٌ، و للقلب وَهْمٌ. و تَوَهَّمَ الشي‏ءَ: تخيَّله و تمثَّلَه، كان في الوجود أَو لم يكن / لسان العرب، ذيل واژه‌ي وهم

[2] - وقفت بها من بعد عشرين حجّه،            فلأيا عرفت الدّار بعد توهّم

پس از بيست سال که بر آن ديار گذشتم، ديدگانم را بر هم نهادم تا به سختي مکان خرگاهش را به ياد آورم

(از قصيده‌ي منسوب به زهيربن ابي سلمي)

همچنين:

هل غادر الشعراءُ من متردّم؟             أم هل عرفت الدّار، بعد توهٌّم ؟

آيا نغمه‌اي هست که شاعران آن را نسروده باشند؟ و تو اي شاعر، پس از آن همه سرگرداني آيا منزل محبوب را در وهم خويش به ياد آوردي؟   (از قصيده‌ي منسوب به عنترة بن شداد)

[3] - مثنوي مولوي/ دفتر اول/ در بيان آنکه موسي و فرعون هر دو مسخر مشيت‌اند

[4] - نگاه کنيد به اين تمثيل که منسوب به پيامبر هم هست: دانش را بجوييد اگر چه در چين باشد

[5] - براي توضيح انواع ايهام نگاه کنيد به کتاب: نگاهي تازه به بديع/ دکتر سيروس شميسا/ فصل سوم

[6] - انجيل يوحنا باب سوم

 تاسیس این سایت در اردیبهشت 1382 بود، به دلایلی چندین بار ویران شد و از نو بازسازی شده است و همچنین به دلیل فیلترینگ تغییراتی جزئی در دامنه‌ی قبلی انجام گرفته و اکنون با دامنه ali-tahmasbi.com و ali-tahmasbi.name قابل دست‌رسی است اگر چه دامنه ali-tahmasbi.name هم فیلتر شده است. آخرین باز سازی در آذر ماه 1402 انجام گرفت