حرف
در عرف معمولي زبان، هريك از واحدهاي الفبا را «حرف» گويند. همچنين الفاظي مانند: از، در، به، و... را كه به تنهايي و بدون واژگان ديگر داراي معنا نيستند حرف گويند. در مواردي هم كه قول گويندهاي فاقد عمل باشد آن را نيزحرف مي گويند. بنا بر اين «حرف» به سه دسته تقسيم ميشوند كه عبارتند از
1-حروف الف با
2-حروفي كه نه اسم هستند و نه فعل مانند حروف اضافه
3- گفتههاي كسي كه فاقد اعتبار است، يا قول گويندهاي كه فاقد عمل است
امروزه به محاورات روزمرهي ما و سخنگفتن با يكديگر هم حرف گفته ميشود. اما دراين مورد «حرف زدن» الزاما به معناي بيمعنا بودن نيست.
اما در متن قرآن، به اين واحدهاي الفبايي، حروف اضافه، و به سخنگفتن معمولي «حرف» اطلاق نشده است بلكه حرف عبارت بوده از كلمهاي كه ذهن شنونده را به مقصود ديگري غير از مقصود اصلي و مقدر معطوف كند. همچنين كلمهاي كه گويندهي آن شناخت و تجربهاي دروني از آن نداشته باشد «حرف» است(نگاه كنيد به توضيح «كلمه» در فرهنگ واژگان). بنا براين در متن قرآن، «حرف» در اصل همان «كلمه» بوده است كه گوينده با فهم و بيان آن ميتوانسته چشماندازي به سوي افقهاي بالاتر و به سوي امر متعالي براي خود ايجاد كند، اما هنگامي كه به حرف تبديل ميشود، كارآيي خود را در نشان دادن مقصود اوليه از دست ميدهد. در قرآن براي تحريف كلمه دو وضعيت متفاوت اما مشترك بيان شده است. اول وضعيتي است كه از سوي نخبگان و دانايان اعما ل ميشود و دوم وضعيتي است كه مردمان عادي و معمولي در ارتباط با تحريف كلمه پيدا ميكنند.
اول: در اين وضعيت، گويندهي «كلمه» معنا و مقصود اصلي كلمه را در مييابد اما به دلايلي آن معنا و مقصود اوليه را دگرگون ميكند و بهگونهاي ديگر مينماياند، يعني «كلمه» را تحريف ميكند: « فرقهاي از آنان كلام خدا را ميشنيدند سپس آن را تحريف ميكردند، بعد از آنكه تعقل كرده بودند، و آنها ميدانستند»(آيه 75 سورهي بقره) همچنين نگاه كنيد به آيه 46 سورهي چهارم(نساء) و آيه 13 سورهي پنجم(مائده)
دوم: در اين وضعيت از مردم عادي و معمولي سخن رفته است كه خدا را به «حرف» پرستش ميكنند. «واز مردم كسي هست كه خدا را به «حرف» پرستش ميكند....»(آيه يازده سورهي حج) در اينجا «حرف» در مقابل عمل قرار نميگيرد، بلكه در برابر فهم و درك مقصود و چشماندازي قرار دارد كه «كلمه» ايجاد ميكند. اين گروه همان الفاظي را به زبان ميآورند كه ديگران هم همان الفاظ را در پرستش خود ميآورند و همان اعمالي را انجام ميدهند كه ديگران، اما آنچه ميگويند و ميكنند، ريشه در وجود خودشان ندارد.
بنا براين، «حرف» در اصل همان «كلمه» است اما به دليل عدم ايمانِ گوينده، يا ندانستن مقصودي كه در «كلمه» تعبيه بوده، آن كلمه براي گوينده به حرف تبديل شده است. تمثيلي كه درقرآن در باره «كلمه» آمده است اين نكته را آشكارتر ميكند:
«كلمهي طيبه مانند درخت طيبه است، اصل آن ثابت و فرع آن در آسمان، به اذن(به آواي) خداوندش نو به نو ميوه ميآورد،...»(آيه 25 سورهي چهاردهم)
«و كلمهي خبيثه، مانند درخت خبيثه است، كه از روي زمين بركنده شده باشد و قراري ندارد»(آيه26همان سوره)
در آيه اولي تشبيه «كلمهي طيبه» به «درخت طيبه» از چند جهت قابل تامل است. 1- ريشهي ثابت در زمين داشتن، در نگاه ديني، آدم از خاك زمين آفريده شده و كلمه همچون بذري از جانب خداوند در اين خاك افكنده ميشود تا ريشه پيدا كند، مواد آلي اين خاك را از خود عبور دهد، تناور شود و نو به نو ميوه دهد. 2- شاخههاي اين درخت به سوي آسمان كشيده شده است، «آسمان» در آيات قرآن معمولاعبارت است از چشماندازي متعالي كه در افق انديشگي انسان پديد ميآيد. 3- ميوهي نو به نو آوردن درخت طيبه، مانند كلمهاي است كه براي انسان نو به نو ثمرهي تازهاي پديد ميآورد. به عنوان مثال، ريشه داشتن كلمهي «حق»، «عدل»، «علم»، «عزت» و... در گفتههاي مسئولين و در مردم يك جامعه، ميتواند ثمرههاي مدام و نو به نو براي زندگي، فرهنگ و تمدن يك جامعه پديد آورد.
اما كلمهي خبيثه، به علت اينكه ريشهاي در گوينده پيدا نميكند و تنها براي فريب و به ريا گفته مي شود نه چشمانداز تازهاي ايجاد ميكند و نه ثمرهاي ببار ميآورد. بنا براين، «كلمهي خبيثه» در لفظ، سخني زشت و خارج از ادب و نزاكت نيست، بلكه همان كلمهي حق است اما بدون ريشه، بدون خلق چشمانداز، بدون مقصودي آشكار و بدون ثمر. يعني كلمهاي كه به حرف كشيده شده و تحريف شده است.