اشاره:
متنی که میخوانید، حاصل سخنرانی علی طهماسبی در شب قدر به تاریخ دهم مهرماه 1386 در مشهد بود که پس از ایراد آن سخنرانی به صورت خلاصه نوشته شده است.
********************
دين و اخلاق
برخي بر اين گمانه هستند كه در اين سالهاي اخير نوعي فروپاشي اخلاقي در جامعهي ما اتفاق افتاده است كه شايد عوامل گوناگوني سبب اين فروپاشي شده باشد. نشانهي اين فروپاشي اخلاقي را هم در اين ميبينند كه جرم و جنايت درجامعه زياد شده است، تجاوزهاي به عنف، انواع فسادهاي اجتماعي، اداري، انواع اختلالهاي رواني و شخصيتي، شكاف طبقاتي، ياس و نااميدي و افسردگي و نداشتن هيچ رؤياي شايستهاي براي آينده، و از همه مهمتر نوعي بي هويتي، سردگمي بهويژه در نسل جوان. اينها از شاخصههاي بارز جامعهي ناشاد ماشده است و نشانههاي آشكاري از فروپاشي اخلاقي.
اما به گمان من، اين يك فروپاشي اعتقادي است. آنهم از نوع اعتقاد ديني حكومتگرا كه نگاه ابزاري به انسان دارد. همچنين در تاريخ ما، به ويژه در اين سالهاي بعد از انقلاب مضمون اخلاق، يا مطرح نشده، يا اگر هم طرح شده، زير مجموعهاي فرعي از مضامين ديني و اعتقادي بوده است.
به تعبير ديگر، در اينجا اين پرسش مطرح است كه آيا ما در تاريخ خودمان همانگونه كه نهادهايي براي تبين دين حكومتگرا و خدا محور داشتهايم آيا نهادي هم براي تبين اخلاق مردمگرا داشتهايم؟ اگر چنين نهادي نبوده و اخلاق در ايران نهادينه نشده بوده است، پس چگونه حالا ميتوانيم از فروپاشي چيزي سخن بگوييم كه هنوز شكل نگرفتهبوده است؟ اين نكتهاي است كه در ادامه بحث بهآن بيشتر خواهم پرداخت. اما ابتدا ناگزيرم به تفاوت ميان اعتقادات ديني، با مضامين اخلاقي اشارهكنم.
منظورم از «اعتقادات ديني» آنچه در قرآن آمده نيست، بلكه به همين تلقيهايي اشاره دارم كه در فرهنگ ما از دين پديد آمده و عامهي مردم ما آن را به عنوان دين باور كردهاند و به آن اعتقاد بستهاند. در اين باور، رابطهي انسان با خدا و قديسين، نقطهكانوني و محور اصلي دين را تشكيل ميدهد.
اما اخلاق: يعني روش و آدابي كه آدمي در معاشرت با ديگران بر ميگزيند. و علم اخلاق عبارت است از علم معاشرت با خلق[1]. بنا براين، اعتقادات و ايمان ديني، مبتني بر رابطهي ميان انسان و خدا است و اخلاق بيان رابطهي ميان انسان با ديگران و دانش نيك و بد خويها، تدبير انسان براي زندگي اجتماعي خويش[2].
دو گونه باور ديني در فرهنگ ما:
اگر از متن سنت گامي آنسوتر بگذاريم و به متن قرآن نظري داشتهباشيم، اين نكته شايد آشكارتر شود كه اين متن داراي ظرفيت تاويل پذيري بسيار گستردهاي است، بهگونهاي كه ميتوان رويكردهاي كاملا متفاوتي را به عنوان رويكرد ديني از آن متن ارائه نمود. شكل گيري نحلهها و مذاهب گوناني ديني در جغرافياي گستردهي فرهنگ اسلامي، يكي هم شايد به دليل همين ظرفيت تاويلپذيري بالاي متن قرآن باشد. با توجه به پيش فرض فوق، بهگمان من ميتوان از ميان رويكردهاي گوناگون ديني، از دو رويكرد مشخص و متفاوت ديني هم ياد كرد كه يكي كاملا فاقد اخلاق است و صرفا به رابطهي انسان با خدا تكيه دارد[3]، و ديگري رويكردي كه دين را و متن قرآن را متن اخلاقي تلقي ميكند و نقطهي كانوني دين را «اخلاق» ميشمارد و رابطهي انسانها با يكديگر را امري فارغ از رابطهي انسان با خداوند نميداند. در ادامه اشارهي كوتاهي در مورد هركدام از اين دو رويكرد دارم.
رويكرد ديني فاقد اخلاق:
در اين رويكرد، «انسان» همين است كه هست، با افقي بسته در عرصهي «صيرورت» و «شدن». انسان را در شكل اجتماعي آن، از آن جهت رعيت خوانده بودند كه گوسفندان خدا «اغنامالله» هستند، و رسولان و قديسين، شبانان اين گله شمرده ميشوند. و خداوند نيز، قادر مطلقي است كه به هركه بخواهد ميبخشايد و از هركه بخواهد ميستاند. اين بخشيدن و ستاندن هم، بيشتر معطوف به امر شباني يا حكومت است. يعني اين خداي قادر مطلق است كه هركه را بخواهد به شباني براي گلهي خويش برميگزيند، و هركه را بخواهد عزل ميكند و از او ميستاند.
در باورهاي رايج امروزي، اين اصطلاح «رعيت» تا حدودي تلطيف يافته است و اصطلاح «بندگان خدا» از مقبوليت بيشتري برخوردار شده است. بندگي خدا در اين باور نيز تعريف خاص خود را دارد كه با همان انسان فروبستهي رعيتگونه در نظام ارباب رعيتي، نزديكي معنايي بيشتري دارد.
بندگي خدا، يا «عبادت» بالاترين مرتبهاي است كه آدمي ميتواند به آن برسد. اگرچه براي كلمهي «عبادت» معناهاي متفاوتي ميتوان ارائه كرد اما در اين رويكرد و در اين باور ديني، مفهوم «عبادت» را همان بندگي كردن با همان معيارهاي نظام ارباب رعيتي دانستهاند. و بنا به قول قرآن، هدف خداوند از آفرينش جن و انس«عبادت» بوده و اينكه همه او را عبادت يا بندگي كنند[4].
سه مشخصهي آشكار براي اين نوع رويكرد ديني ميتوانم بيان كنم كه عبارتند از:
1- انسان همين است كه هست، و همين است كه خواهد بود، مصلحت خويش را در سامان زندگي و امر نيك و بد نميداند، اگر عقلي در ميانه باشد همان است كه العقل ما عبد بهالرحمان و اكتسب بهالجنان. خداوند قاهر و عالم و جبار و مقتدر است و انسان درمانده و نادان و ناتوان، پس بايد خدا برايش برنامه ريزي كند، از سوي ديگر چون خداوند خود حضوري عيني در ميان آدمها ندارد بنا براين كساني بايد از سوي او بيايند تا رهبرياش كنند. و هنگامي هم كه رهبراني از جانب خداوند حضور نداشتهباشند، بندگان خدا به انتظار بنشينند تا دستي از غيب برون آيد و كاري بكند. بهنظر ميرسد فلسفهي انتظار در حال حاضر، مبتني بر همينگونه باورها باشد. در اين تلقي، رسولان تنها به ابلاغ رسالت بسنده نميكنند بلكه از آنجا كه به خداوند نزديكترند اين ابلاغ رسالت، به حكومت از جانب آنان بر مردم نيز ميانجامد.
2- چون انسان داراي شرارتي ذاتي و ازلي است و مدام در پنجهي نفس امارةبالسوء گرفتار است، و هرلحظه بيم لغزش و خطا از او ميرود، لذا هيچ انسان معمولي صلاحيت رهبري و حاكميت بر ديگران را ندارد. بنا براين رهبرانش در امر حكومت بايد از عصمت ويژهاي برخوردار باشند و از جانب خداوند تاييد شده باشند. در اين تلقي، قديسان و پيشوايان دين، اگرچه ظاهرا انسان هستند اما خميرهي وجودي آنان با آدمهاي معمولي بسيار متفاوت است. يعني از نوعي منزه انگاري، يا معصوميت برخوردار ميشوند.
3- در اين رويكرد به دين، رفتار اجتماعي مبتني بر اخلاق نيست بلكه مبتني بر احكام است. ما آدمهاي معمولي كه ذاتا داراي سرشتي گناه آلود هستيم[5]، جز به شفاعت معصومين و رهبري آنان راه بيرون رفتي از اين دايرهي بسته نداريم، تنها در برابر قديسين معصوم، و خداي قادر مطلق مسؤل هستيم و نه در برابر يكديگر. يعني اگر با زن همسايه زنا نميكنيم، نه به خاطر حرمت همسايه، بلكه بهخاطر فرمان قادر مطلق است. اگر دزدي نميكنيم اگر دروغ نميگوييم نه به خاطر حرمت به خويش و همسايه، بلكه بهخاطر فرمان او و ترس از عذاب آخرت است. اگر نسبت به هم مهرورزي پيشه ميكنيم باز هم به خاطر خداوند است. همچنين رهبران چنين جامعهاي نيز كه داعيهي حكومت ديني دارند، خود را در برابر خدا و رسول مسؤل و پاسخگو ميشمارند و نه در برابر مردم.
نتيجهي اين طرز تلقي از دين:
فرض طرفداران اين رويكرد اين است كه هنگامي كه اين باور (بندگي در برابر خدا) از طريق حكومت ديني، به صورتي عمومي و همه جانبه از جايگاهي محكم در جامعه برخوردار شود، نظم عمومي هم بسا كه بي حضور شحنه و پليس، از سوي همهي باورمندان رعايت شود و آدمها حدودي را كه خداوند فرمان داده رعايت كنند. اما تجربهي اين سالها نشان ميدهد كه اين رويكرد در اين زمان كارآيي خود را از دست داده است.
به تعبير ديگر، در صورتيكه نظام حاكم، نظامي ديني باشد و حاكمان خود را جانشيان رسول و ائمه بشمارند، و متناسب با همان نظام انديشگي كه بيان شد به آدمها نمره بدهد، برخي افراد كه اين اعتقادات در آنان فرو ريخته باشد و به خدا و قديسين و جانشينان آنان باور نداشته باشند، ناگزير از تظاهر، دروغ، و رياكاري خواهند شد تا امتياز لازم براي زندگي فردي خود را به دست آورند. اما هرجا كه دستشان برسد و مطمئن باشند كسي مراقبشان نيست، ممكن است دست به هر نوع خلافي بزنند. حالا اگر به دلايلي، اينگونه اعتقادات ديني در طيف گستردهتري از مردم، متزلزل شود يا فرو ريزد چه اتفاقي ميافتد؟ آيا آنچه اكنون در مورد فزوني گرفتن انواع جرمها و اختلالهاي رواني در جامعه شاهد آن هستيم نتيجهي همين فرو پاشي ديني نيست؟
به تعبير ديگر، اين البته يك فروپاشي اخلاقي نيست چون چيزي به نام اخلاق اجتماعي هنوز در ما شكل نگرفته است كه حالا شاهد فروپاشي آن باشيم، ما گرفتار فروپاشي اعتقادي شدهايم. نسل جوانتر ما به دلايل چندي، از جمله به دليل تغير ساختارهاي زيستي و اجتماعي و شتاب جهاني شدن جهان، باورهاي فوق را دست داده است، احكام را باور ندارد و از اخلاق هم بهرهاي نگرفته است. شايد به همين گونه باشد كه موج فزايندهاي از جرم و جنايت در جامعه آغاز ميشود كه با هيچ ترفندي نميتوان جلو آن را گرفت. و عجيبتر اينكه به گمان من در چنين شرايطي هرچه نظام حاكم ديني، منزهانگاري بيشتري پيشه كند و بر احكام خدا و اطاعت از قديسين بيشتر تاكيد كند، به همان نسبت آمار دروغ تجاوز و جرم و جنايت در جامعه افزايش بيشتري پيدا ميكند.
رويكرد ديگر به دين
رويكرد دوم كه در تاريخ ديني ما مغلوب واقع شده، قرائتي ديگر از متن قرآن و دين دارد. اين رويكرد را شايد بتوان در بخشي از نحلههاي عرفاني به دين مشاهده كرد. در اين رويكرد مضامين ديني با اخلاق سخت درهم تنيدهاند البته اخلاق با تعريف سوسياليستي آن، و چنان است كه انگار دين همان اخلاق است. اگرچه هيچكدام از اين بزرگان به دلايلي رويكرد خود را مشخصا رويكردي اخلاقي نامگذاري نكردهاند[6]. همچنين ميتوان در اين رويكرد هم چند مشخصه را نشان داد كه عبارتند از:
1- انسان، هماني نيست كه اكنون هست، بلكه موجودي صيرورت يابنده و يادگيرنده است. در دايرهي بستهي مقدرات از پيش معين شده و محتوم زنداني نيست بلكه گشوده در برابر هستي است. هر آدمي، نازادهي ناساختهاي است و امكان طلوع انگارههاي متعالي در افق انديشگياش بسيار است[7] تا فطرت خويش را به همان سمت و سو دگرديسي بخشد. اگر چه گرفتار نفسانيات است اما ميتواند نفس امارة بالسوء را به لوامه ارتقاء دهد، و در واپسين گام به نفس مطمئنه دگرگونش كند. انسان استعداد دوست داشتن و عاشق شدن را دارد و ميتواند غرايز ابتدايي خود را به دوستهاي عميق انساني ارتقاء دهد.
2- قديسين هم سرشتي جداي از سرشت انسان ندارند، آنان از آسمان به زمين نيامدهاند از زمين به آسمان رفتهاند. نمونههايي براي فرمانروايي و حاكميت نيستند، الگوها و پيش نمونههايي براي «شدن» هستند.
3- در اين رويكرد، رفتار اجتماعي و گرايش به خير، مبتني بر احكام فرود آمده از آسمان نيست، مبتني بر فطرت همين آدم زميني است. آيات قرآن فرمان نيست، ذكر است، بهياد آوردن فطرت شكوفاي انسان است. هدايت و بشارت و انذار است. و در يك تعبير كلي، قرآن متني اخلاقي است و نه آييننامهي حكومتي.
اينگونه تاويلها از «انسان»، «دين» و متن مقدس را، معمولا در آثار ادبي و عرفاني گذشتهي خودمان کم و بیش ميتوانيم ببينيم، به ويژه در عارفان خراساني، از كلام ابوالحسن خرقاني در باب دين و انسان، و حرمت همهي خلق صرف نظر از ديني كه دارند، تا سيمرغ عطار نيشابوري و صيرورت پذيري انسان در حركتي جمعي، و تعبيري انساني از توحيد. و بسياري آثار ديگر ادبي كه به زبان پارسي نوشته شده است و در واقع هركدام از اين آثار به نوبهي خود تاويل و بازخواني تازهاي از آيات قرآن نيز بهدست دادهاند. اما نكتهي قابل تامل در اينجا اين است كه همهي اين مضامين كه واقعا اخلاقي هم هست، صرفا به زباني ذوقي و ادبي بيان شده است و در اين روزگار كه ما هستيم، مضامين اخلاقي كه از رابطهي انسانها با هم سخن ميگويد، مغلوب مضامين دين حكومتگرا شده است.
مهرماه 1386/مشهد
[1] - اخلاق: خوي، علم اخلاق عبارت است از علم معاشرت با خلق و آن از اقسام حكمت عمليه است(كشاف اصطلاحات الفنون) نقل از فرهنگ دهخدا
[2] - مهمترين كتابهاي اخلاقي كه در زبان فارسي مشهور شدهاند عبارتند از كتاب «اخلاق ناصري» اثر خواجه نصيرالدين طوسي در ميانهي قرن هفتم هجري، «اخلاق محسني» اثر ملا حسين كاشفي در سال 900 هجري، معراج السعاده از ملا احمد نراقي، جامعالسعادت از ملا مهدي نراقي. كتاب اخلاقالاشراف هم از عبید زاکانی است که سراسر طنز است.
[3] - در اين تلقي«خدا» امري متعالي شمرده نميشود بلكه جبار مقتدري است كه هرچه بخواهد ميكند
[4] - اشاره به آيهي 56 از سورهي 51(الذاريات) همچنین برای معنای عبادت در قرآن نگاه کنید به بخش فرهنگ واژگان ذیل همین عنوان «عبادت»
[5] - اشاره به داستان هبوط آدم در تورات و در قرآن
[6] - احتمالا به اين دليل كه در آن روزگار لفظ اخلاق از سوي متكلمين به عنوان يكي از شعب حكمت عملي طرح ميشد و علاوه بر اينكه يك زير مجموعهي فرعي از دين شمرده ميشد همچنين فاقد ارزشهاي سوسياليستي بود به عنوان مثال نگاه كنيد به اخلاق ناصري، يا كتابهايي چون معراجالسعاده و امثالهم.
[7] - به تعبير عينالقضات: «درتو هفتاد هزار صفت تعبيه است، هركدام را كه بيني، گويي من همانم»